سلام

بهار نُه

دیشب خیلی خوابم می‌آمد. یه جمله شنیدم سوژه زیبایی بود کلی درباره‌اش حرف داشتم. می‌شد یه مطلب خوب برای اینجا... ولی خوابیدم

و

صبح شد

نه سوژه رو به یاد داشتم نه نظرات خودم رو... فقط می‌دانم زیبا بود و کلی حرف داشت برای نوشتن (کافی بود همان یک جمله رو یادداشت کنم، یقینا الان می دانستم چی بنویسم)

.

.

.

پس از مدتها! یه کوهنوردی داشتیم سمت کوههای خلج و دشت شقایق به سمت بندطرق . چند کیلومتر کوهدشت نوردی آن هم در اردیبهشت حسابی چسبید با سروصدای قورباغه‌ها و نوای گله‌ها (در کنار ترس از سگ‌های گله البته) و پرواز پرندگان رنگین‌کمانی و بازیگوشی بچه روباه و ...


مرتبط نوشت: دیروز قله‌ای در کار نبود منتهی این نوشته فتح قله زیباست آن هم از اولین فرد نابینایی که توانست قله اورست رافتح کند!

 

شاید این یک تعصب باشد ... ولی من باور نمی‌کنم که انسانی؛ علت صعودش به قله را دیدنِ منظره اطراف بیان کند!

هیچ کسی سختی کوهستان را برای دیدنِ یک منظره تحمل نمی‌کند.

قله؛ تنها جایی بر کوهستان نیست. قله در قلب و ذهن ما جای دارد .

قله؛ پاره‌ای از یک رویاست که به حقیقت می‌پیوندد.

و مدرکی مسلم بر این است که زندگیمان بامعناست.

قله؛ نشانی از آنست که می‌توانیم باقدرت اراده و توان جسممان؛ زندگی را به آنچه می‌خواهیم و آنچه دستانمان قدرت خلق آن را دارند؛ تبدیل کنیم ...

 

لمس بام دنیا / اریک وین مایر