سلام

تابستان سه

+ "هیولای درون" رو می‌خواندم

 "گذر عمر، اتفاقات، خنده‌ها و گریه‌ها و شکستها و پیروزی‌ها و شادی‌ها و غم‌ها، همه توی کتابخونه شما ساکت و آروم نشستن، لازم نیست به ذهنتون فشاری بیارید ، کتابهاتون رو ورق بزنید..."

 بازی وبلاگی... بَه‌بَه

بلی بلی، صفحات ابتدایی کتابها، بعضی از کتابها (گاها صفحه انتهایی!) نشانگر گذر عمرند و ...

رفتم سراغ کتابهایم، آنهایی رو که به خاطر داشتم باز کردم و صفحات اول رو ورق زدم و باز دیدم دستخط دوستان و آشنایان را و البته بیشتر دستخط خودم (خوو طبق عادت مکان خرید، روز و چندبار هم ساعت خرید را نوشته بودم )

این را ببینید

 

حتی اثر انگشت هم دارد و مهر دستساز (خداییش الان دست خطی معقول دارم ها. بسی خوش)

 

 

 

 

و

و

و

 راستی چندین کتاب هم هست که گوشه صفحه اولش قیچی شده!

لابد از کسانی که قبلا دوستشان داشتم یا دوستم داشتند

 خوو دوره ما عروسک خرس و خرگوش یا شکلات قلب و زیورآلات مرسوم نبید. مثلا می خواستیم عشق دَر وَ کنیم یا کتاب هدیه می‌دادیم-می‌گرفتیم یا نوارکاست. دوره دوربین دیجیتال یا موبایل هم نبود که تا رابطه قطع می‌شد فِرت عکسها حذف یا پاره شود. فوقش نامه‌ها پاره می‌شد یا دستخط و امضای ابتدای کتابها قیچی

 به گمانم این قدیمی‌ترین هدیه کتابی‌ام باشد

و

این هم قدیمی‌تر و خوش‌خط ترین... البته مخاطبش من نیستم

 

 

 اینطوریه...