سلام

 

جملاتی از کتاب "مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است"

- مامان آدمی نیست که بتوان کنارش راه رفت بلکه همیشه باید پشت سرش دوید

- هیچ وقت سر به سر کسی نذار که وقت آزاد زیادی داره

- السا متوجه شده بود که برای به حرف درآوردن مردم، بهتر این است که با آنها راجع به مسائلی حرف بزند که از آن خوش شان نمی‌آید تا راجع به مسائلی که مورد علاقه‌شان است.

- تو هم مثل من تو همین ساختمان زندگی می کنی دیگه؟ نزاع لعنتی خاورمیانه زودتر حل میشه، تا اینکه اهالی ساختمون باهم به توافق برسن.

- تا حالا کسی بهت گفته که خیلی لعن و نفرین می‌کنی؟ بابام میگه وقتی آدم گنجینه لغات خوبی نداشته باشه، اینطوریه!

 

السا ملتمسانه  : فکر می‌کنم به کمک احتیاج داره.

زن می‌گوید: کمک کردن به کسی که نمی‌خواد به خودش کمک کنه، سخته.

السا می‌گوید: کسی که بتونه به خودش کمک کنه، به کمک دیگران نیاز نداره.

 

 - به محض اینکه کسی در امری مداخله می‌کرد، مادربزرگت او را غرغرو می‌نامید. ولی اگر آدم در هیچ کاری دخالت نکند آن وقت فقط وجود دارد ولی زندگی نمی‌کند...

 - بریت ماری سرش را تکان می دهد و با صدای بلند جمله ای رو نقل می کند:

آدم می خواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد مورد ستایش قرار بگیرد.اگر نشد از او بترسند.اگر نشد از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و می خواهد به هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند.

 

 

 

 

این داستان پر بود از جملات تاثیرگذار گذرا

گویا در دانمارک - سوئد هم 50-60 سال پیش خیلی محدودیتها برای زنان وجود داشته ازجمله اینکه نگاه مثبتی به کارکردن زن یا دانشگاه رفتنش وجود نداشت. مادربزرگ 77ساله داستان، زنی بوده ماجراجو و مبارز که در آن دوره موفق به گذراندن دوره پزشکی شد و بعدها شد یک جراح موفق و مشهور

فقط متوجه نشدم چطور صاحب این ساختمان 9واحدی شد!؟ آن هم زمان دانشجویی‌اش! (در کتاب از زبان خودش ذکر شده در مسابقه پوکر برنده شده)