سلام

تابستان یک

می‌توانم بگویم که این جزو بهترین کتابهایی‌ست که امسال خواندم.

خداراشکر، بهارِ امسال، کتابهای زیبا و لذتبخش زیادی مطالعه کردم ها.

و اما تابستان...



فردا دوباره سری به کتابخانه خواهم زد. یقینا کتابهای زیادی هست که منتظرم مطالعه‌شان، حالم را خوبتر کنند. حرف زدن و حرف شنیدن خوبست. خندیدن و خوردن همراه عزیزانتان بهتر. منتهی اگر مثل همطاف چنین موقعیت هایی کم برایتان رخ می‌دهد سراغ جادوی کتابها بروید. آنجا هم می‌توانید بخندید و گپ و گفت داشته باشید و متعجب یا هیجان زده شوید

و می‌توان موارد جدید یاد گرفت.

همان چندصفحه ابتدایی با طنزی شیرین جذبم کرد. رفته بود بالای پشت‌ِبام یک ساختمان دوازده طبقه! درست روی لبه پشت بام ... به خودکشی هم فکر می‌کرد ها، البته نه خودکشی خودش... صرفا رفته بود برای هواخوری!

 

وقتی آسمان آن قدر صاف است که می توان شکوه کائنات را به معنی واقعی کلمه احساس کرد. مرگ پدر، هم اتاقی زجرآور و سخنرانی پرسش برانگیزم در مراسم خاکسپاری، حس چندان بدی به من نمی‌دهد.

 

نوشتن خاطرات روزانه به روش نامه‌نگاری، ایده جالبی است که از این داستان گرفتم. فقط باید بگردم یک مخاطب باحال بیابم. (البته لیلی این داستان، در نوجوانی از این روش استفاده کرده، منتهی اشکال دارد همطاف در میانسالی این روش را امتحان کند؟)

و دیگری "واقعیت بی پرده" یک جور قرار بین دونفر که صادقانه افکار یا احساساتشان را بیان کنند، بدون ملاحظه یا توضیح اضافه (خیلی دلم خواست کسی باشد تا باهاش "واقعیت بی پرده" رو بازی کنیم)

 

 شکستن الگوها و پایان دادن به آنها کار بسیار دردناکی است آن هم الگوهایی که تمام عمر با آن زندگی کرده ایم. اما فقط کمی شجاعت و جسارت لازم است تا ما تمامش کنیم.

 

+ این کتاب را برای مطالعه پیشنهاد می‌کنم