آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

بزرگ باد! یاد و نام ام‌المومنین، حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها

سلام

نخست:

... او با یتیم عبدالله (محمد امین) در اوج فشارهای مشرکان، ازدواج کرد و اُم المؤمنین شد؛ نه اینکه با پیامبرِ خدا، ازدواج کند و اُم المؤمنین شود.

بعد:

از بالاترین فضائل خدیجه‌کبری این است که از اندیشه بلند و فکرِ عمیق و بصیرتِ ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملی او در اوج خود قرار داشت. این امر را می‌توان از انتخاب پیامبر اکرم به عنوان شوهر شایسته خود از بین آن همه خواستگار پولدار و تاجر فهمید.

بخشی از نشانه فرزانگی ایشان، ریشه خانوادگی دارد. زیرا او از اولاد اسماعیل علیه السلام و نوادگان عبد مناف بود و از خانواده ایشان در آن سرزمین به سیادت و بزرگی یاد می‌شد. حضرت خدیجه سلام الله علیها نیز مانند پیامبر صلی الله علیه و آله از مرام مشرکان بت‌پرست پیروی نمی‌کرد و از آزار ایشان! بی‌نصیب نبود.

همان بصیرت ژرف بانو خدیجه که باعث انتخاب محمد صلی الله علیه و آله برای همسری آینده او شد، عامل ایمان و اسلام او نیز گشت و باعث شد که لقب اول زن مسلمان را به خود اختصاص دهد.

آخر:

وقتی انسان، فرزانگی داشته باشد خداوند نیز لطف ویژه‌اش را شامل او می‌کند. با نزول عنایت الهی! نسل پیامبر صلی الله علیه و آله فقط از حضرت خدیجه‌کبری ادامه یافت. بانو سلام الله علیها، مالِ کثیر را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید و خداوند کوثر را به ایشان عنایت کرد

.

ما عاقبت بخیر دعای خدیجه‌ایم.

 

قبلتر نوشت: ای شرف الشمس هر امام خدیجه...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

آمد رمضان و عید با ماست :)

سلام

نخست: سال نو و ماه نو مبارکا .

ان‌شاءالله امسال، سالی پُر خیر و برکت، پُر توفیق، پُر کار، پُر روزی، با تندرستی و عافیت در مسیر رشد، داشته باشید.

بعد: گرامی‌مادر! پنجشنبه روزی در همین ایام (آخر شعبان المعظم و شروع رمضان المبارک) مرا به دنیا آوردند:) . از هر سمت نگاه کنی امسال، نو روزیست برای من.

 

أشَدُّ الغُصَصِ فَوتُ الفُرَصِ

امام على علیه السلام : سخت ترین (غصه ها) اندوهها، از دست رفتن فرصتهاست

غرر الحکم

 

آخر:

 

رمزها در رمضان است، خدا می داند
برتر از فهم و گمان است، خدا می داند

...

بار عام و همه مهمان خداوند کریم
ماه آزادی جان است، خدا می داند

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

همسایه‌های خانم‌جان

سلام

+پویش کتابخوانی. +دومین مرحله طرحheart

نخست:

چقدر واژه خانم‌جان به دل می‌نشیند. آن هم با لهجه محکمی که بچه‌های فاطمیون ادایش می‌کنند.

به نظرم مطابق‌ترین ترجمه فارسی با عقیلة العرب است. بانوی خردمند و بزرگواری که همه امور به دست خودش رتق‌و‌ففتق می‌شود. بانویی باصلابت و پر از مهربانی. بانویی که برای دور کردن سایه جنگ و تباهی از این کشور، همه چشم ها به اوست، خانم‌جان.

.

سوال: چه وقت؟ کجا؟ کی؟

10شب چهارم آذرماه 1396. هواپیما برخاست

متفاوت از تشریفات ورود در همه جای دنیا، پاسپورتمان را تحویل می دهیم و متفاوتر، مهر و چفیه و قرآن جیبی و پلاک تحویل می گیریم ... روی پلاکها گروه خونی و کدمخصوصمان نوشته شده است. هروقت و هرجا پلاکم را پیدا کنند از این کد به من می رسند. به

احسان جاویدی، نیروی بهداری، پدر چهار فرزند، سی و هفت ساله و متولد سال 1359

سوال: چرا حضور در سوریه؟

دوروبَرمان زیاد از عقل‌کل‌هایی که حرف، حرف خودشان است شنیده‌ایم که جنگ سوریه، جنگ دو کشور دیگر است و حضور مدافعین حرم در آنجا، ماجراجویی. آن‌هم، ماجراجویی در قبال حقوق‌های سنگین.

 خب تا اینجا کار راه نمی‌افتد. کار از اینجا به بعد است. عطف که می‌دانید چیست. عطفِ کتاب را می‌گویم. با اولین نگاه به هر کتابخانه‌ای قطر کتاب‌ها دیده می‌شود، که حرفه‌ای‌ترها بهش می‌گویند: «عطف کتاب». هرچه صفحات کتاب بیشتر، قطر کتاب یا همان عطفش ضخیم‌تر. خب برگردیم به مخاطبین عقل‌کلّتان. زین‌پس در مورد مدافعین و جنگ سوریه افاضات کردند، با رجوع به این چند خط (توضیحات مبسوط در کتابwink) برایشان بگویید و سند بیاورید. از کمک‌هایی که سوریه در جنگ ایران و عراق کرد و اینکه تنها کشوری بود که کمک می‌کرد، تحریم‌ها را در جنگ جهانی‌ای که علیه‌مان راه افتاده بود، دور بزنیم.

اگر قبول کردند که فبها، اگر نه با عطف این کتاب ...

سوال: چرا همسایه‌های خانم‌جان؟

فکر می‌کنم اباعبدلله تا لحظهٔ آخر نبرد دلش می‌تپید برای عاقبت‌به‌خیری سپاه دشمن. اینها که همه‌شان هم دشمن نیستند. خودشان هم باشند، حداقل بچه‌هایشان نیستند. خانم‌جان خواهر آن برادر است. چطور نگران حال این مادران نباشد؟ خانم‌جان دختر مادری‌ست که همیشه در دعاهایش هوای همسایه‌ها را داشت. هرچند بی‌معرفت به حق همسایگی. حالا مگر می‌شود دختر آن مادر نگران حال همسایه‌هایش نباشد؟

و

کتابی که تالیف شد تا مشتِ بچه بسیجی‌های دهه پنجاه پر باشد. دهه پنجاه این قرن نه، قرن چهاردهم را می‌گویم (1450-1459) دلم می‌خواهد در روزهایی که باید برای بهانه‌جوها دلیل و آیه بیاورند، از حقانیت جمهوری اسلامی و خلوص و پاکی نیروهایش در این جنگ هفت ساله، همسایه‌های خانم‌جان را سردست بگیرند و سرشان را بالا و بگویند: "این هم سندش"

 

 

 

 

بعد: گزیده‌هایی از کتاب

 

استاد دانشگاه‌های معتبر ایران، در بیمارستان ما شده است یک نیرو جهادی. هر بار می‌بینمش، یاد حرف‌های سمیه می‌افتم و پول‌های هنگفتی که می‌گویند مدافعان حرم می‌گیرند. مثلاً دکتری مثل دکترمحبی چه احتیاجی به پول می‌تواند داشته باشد که موقعیت اجتماعی و پرستیژ کاری‌اش در ایران را رها کند و برای پول به اینجا بیاید؟

...

با اسلحه خوابیدن رسم هر شبمان است. روز اولی که پایمان را در منطقه گذاشته‌ایم، همهٔ کاربلدها گفته‌اند شب‌ها باید مسلّح بخوابید. مسلح و هشیار. حق هم دارند. وسط دهان شیریم. مابین مقرّ فرماندهی و داعش

...

نمی‌گویند ایرانی، می‌گویند اصدقاء. اینجا ایرانی یعنی، دوست. در قاموسشان، دوست در صف بازرسی نمی‌ایستد. محبتی زلال و عربی. بغض گلویم را مشت می‌کند. بذر این دوستی، جان بچه‌های مدافع است که اینجا خاکش کرده‌اند. بذری که با خون آبیاری شده تا ایرانی بشود اصدقاء.

...

فکر می‌کنم این‌همه صمیمیت بین بچه‌ها، خاصیت زیر آتش بودن است. وقتی هر روز صبح که بیدار می‌شوی، بدانی شاید تا شب زنده نباشی، برمی‌گردی به تنظیمات کارخانه. مهربان و مردم‌دوست.

...

عربی «محلّ» یعنی مغازه، یعنی محل خرید و فروش. «صبایا» هم جمع «صبیّه» است. یعنی: دوشیزه. «محل خرید و فروش دوشیزگان». چند؟ سه یورو. قیمت دوشیزه‌ای که در این منطقه به‌علت پایین بودن سن ازدواج عمرش به ۲۰ که نه به ۱۸ هم نمی‌رسد. حالا اگر می‌توانید رد شوید از این روستا و این ساختمان تهوع‌آور. از ترسی که با هر بار باز و بسته شدن در، موج برمی‌دارد در چشم این صبایا و آرزوی مرگی که روزی هزار بار کلمه می‌شده و از دهانشان بیرون می‌ریخته است.

...

_ یک روز جمعه با خانواده‌ات دور هم جمع شده‌اید، آن وقت یک ازخدابی‌خبر بیاید و دخترت را به‌عنوان کنیز با خود ببرد. چرا؟ چون در خانه‌ات یک تلویزیون سیاه و سفید پیدا کرده‌اند. نمی‌دانم به این مرد چه دلداری‌ای بدهم؟ چه بگویم تا داغ دلش سرد شود؟ اصلاً مگر این داغ سرد می‌شود؟ داغ باختن ناموس. از قوانین داعش زیاد شنیده بودم. قانون منع استفاده از موبایل و تلویزیون. قانون وجوب روبند برای زن‌ها، حکم مسخرهٔ سه تکبیر برای محرمیت و جمعه‌های زکات. دختر حامد را در همین جمعهٔ سیاه به اسارت برده‌اند.

مأمور جمع‌آوری زکات با شنیدن صدای تلویزیون از داخل خانهٔ حامد، دستور می‌دهد دخترانش روبندهایشان را باز کنند. دختر وسطی را که بچهٔ شیرخواره دارد و شوهرش برای کار به دمشق رفته، می‌پسندد. دستور می‌دهد روی زمین بنشیند. دست روی سرش می‌گذارد و با سه تکبیر، او را به خود محرم می‌کند.

...

پسرم به خدا ما پول نداریم. اگه ممکنه به‌جای هزینهٔ بیمارستان، من براتون کار کنم. جا می‌خورم. ما برای هیچ‌کدام از خدماتمان پول نمی‌گیریم.

:_مادرجان! خدمات اینجا رایگانه. دختر شما هم مثل خواهر ماست.

هق‌هق گریهٔ پیرزن حرفم را قطع می‌کند. هاج‌وواج نگاهش می‌کنم

: _به خدا داعش برای تولد هر بچه ۱۵۰ هزار لیر سوری از ما می‌گرفت.

تازه می‌فهمم چرا کسی برای زایمان به ما مراجعه نمی‌کرد.

...

نماز صبح، زائوی دوم هم مرخص می‌شود. بچه‌اش را بغل می‌گیرد و به خانه‌اش برمی‌گردد. اینجا رسم ندارند بستری شوند. عجله می‌کنند به خانه بروند و به کارهایشان برسند.

...

عرب‌ها اسم پالمیرا را مروارید صحرا گذاشته‌اند. هیچ از این مروارید سوختهٔ صحرا نمانده است. داعش یا تخریب کرده یا دزدیده. با یک تحلیل، برای ایجاد ترس میان مردم تحت حکومتش و با تحلیلی دیگر، برای فروش عتیقه‌ها و تأمین هزینه‌های جنگ.

 

اما کمایه که دیگر سهم این مردم باید باشد. میوه‌ای زیرخاکی، شکل سیب‌زمینی و به‌نرمی قارچ. یک روز بعد از باران و رعدوبرق، اگر قسمت‌هایی از خاک را که ترک خورده یک وجب حفر کنی به کمایه می‌رسی. طلای نرم و خوشمزه.

...

همان‌قدر که آنها از قرآن خواندن ما شیعیان تعجب کردند، من از گریه‌شان برای اباعبدالله متحیرم. «اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه‌السّلام حَرارَةً فی قُلُوبِ الْمُؤمنینَ لا تَبْرُدُ اَبَداً»

...

بچه‌هایی که پنج مأموریت به سوریه آمده‌اند، می‌توانند درخواست دهند، تا با سفر چندروزهٔ خانواده‌شان به سوریه موافقت شود. آن‌هم به‌خرج خودشان. نصف این خوشبختی دست فرماندهان است که موافقت کنند و نصف دیگرش دست جیبت که بتوانی هزینه‌های سفر را بپردازی. من از هر دو نیمه این خوشبختی محرومم. یک اعزام‌دومیِ بی‌پول را چه به این خوشبختی؟

 

(البته این خوشبختی نصیب جناب جاویدی می‌شود ولی ی ی با یک حادثه!  از خوشبختی حضور مجدد در سوریه محروم می‌شود)

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

آرام جان

سلام

"آرام جان" روایتی است از زبان مادر شهید.

محمدحسین حدادیان، مدافع حرمی که برای مقابله با داعش در جبهه سوریه هم جنگید ولی در قلب تهران به شهادت رسید!
) سال ۱۳۹۶ و در ۲۲ سالگی، به دست دراویش شورشی گنابادی(

 این کتاب به گوشه‌هایی از زندگی و شرح شهادت محمد‌حسین می‌پردازد از زبان  شیرین و پرخاطره مادر که هم همسر شهید است و هم مادر شهید

کتاب 18 فصل دارد (بعلاوه 14 عکس در انتها)

البته تا فصل 8 از محمدحسین چیزی نمی‌شنوی تا... بگذارید از ابتدا بگویم

از خط اول ما وارد خاطراتِ نوجوانیِ خانمِ فاطمه تاجیک، مادر شهید محمدحسین می‌شویم. اینکه خانواده پرجمعیتی داشتند (مثل اغلب خانواده‌های دهه چهل و پنجاهی) و مذهبی هم نبودند!

"... خانواده ام مذهبی نبود. در محیط خانه حرفی از امام حسین و کربلا به گوشم نمی خورد. پدرو مادرم فقط نمازشان را می خواندند.گاهی هم نوار آقای کافی گوش می دادند...به قول خودشان، کارشان به خیر و شر نبود مخصوصا سیاست ."

البته مادرشهید به تنهایی همان ده یازده سالگی در مراسم تعزیه امام‌زاده محله‌شان، شرکت می‌کرده. حتی شب‌هایی که دسته تظاهرات! از کوچه عبور می‌کرده با همان موهای کوتاه و بلوزشلوار می‌رفته قاطی جمعیت و پس از برگشت شعارها را در دفترش یادداشت می‌کرده

اواخر سال 57، در چهارده پانزده سالگی پس از آشنایی با صفیه دختر همسایه! محجبه شد. ابتدا روسری، بعد مقنعه چانه‌دار و آخر چادر

" بالاخره یک روز دل را زدم به دریا. یکی از چادرمشکی‌های مامان‌جمیله را بردم پیش آلا خانم. کوتاه کردم که بتوانم سرم کنم... تا برادرهایم من را با چادر دیدند زدند زیر خنده که حالا مثلا که چی؟ می‌خوای بگی آدم شدم، بزرگ شدم؟!... دخترهای همسایه هم کم مسخره‌ام نکردند..."

در دبیرستان با آشنایی دوستانی انقلابی رفت سراغ کلاس اخلاق و مباحث اعتقادی

"چنان غرق در فضای معنوی شده بودم که زیاد به درس و مشقم اعتنایی نمی کردم. تجربی می‌خواندم... تجدید شدم. از همان دوم دبیرستان قید مدرسه را زدم. پدر و مادرم خیلی راحت کنار آمدند."

حوالی هیجده سالگی با جوانی انقلابی، ازدواج کرد. شرط ازدواجش خواندن خطبه عقد توسط امام خمینی بود.

پس از ازدواج رفت حوزه، سرکلاس طلبگی

ولی این ازدواج فقط چهارسال دوام یافت و پس از چهار سال با داشتن یک پسر به نام مجتبی، همسرش شهید شد.

وقتی مجتبی کلاس سوم بود در یک مهمانی با فرهاد، پدر شهید محمدحسین آشنا شد و سال 72 مجددا ازدواج کرد.

"برایم ثابت شد سربه زیر است، اهل گناه و رفیق بازی نیست، مال و منال هم که برایم پشیزی ارزش نداشت"

منتهی برای بارداری مجدد دچار مشکل شد تا پس از چندبار سقط  پس از 11سال...

 خُب از اینجا می‌رسیم به شروع داستان زندگی شهید محمدحسین

باتوجه به روایت‌ها زندگی این شهید جوان، تحت رسیدگی دائم و توجه کافی بوده

از همان ابتدا که در بیمارستان خصوصی تازه تاسیس! به دنیا آمد.

"فرهاد می گفت: می خوام وجدانم راحت باشه که هیچ کم و کسری نذاشتم"

تا توجهات ویژه مادر **

" از همان ساعات اول مقید شدم باوضو شیر بدهم"

"هرجا چراغ روضه‌ای روشن بود سعی می‌کردم شرکت کنم. به این بهانه که در آنجا به محمدحسین شیر بدهم."

هنوز دوساله نشده بود که دایی جوانش طی حادثه‌ای فوت می‌کند

"اگر محمدحسین نبود، خواهر برادرهایم دق می‌کردند. تنها نوه خردسال خانواده بود. با شیرین‌کاری و شیرین‌زبانی‌اش حال و هوایشان را عوض می‌کرد."

در ادامه کلی خاطره از شیطنت و خرابکاری‌های محمدحسین همراه خواهر کوچکتر می‌خوانیم

اینکه از چهارسالگی همزمان با شروع فعالیت پدرش در پایگاه بسیج محله چیذر. او هم حضور داشته و در پنج‌سالگی با پدرش رفته بود میدان تیر!

" این بچه دیگر تفنگ پلاستیکی برایش بی معنی بود. مدام با دستبند و لوازم پایگاه پدرش بازی می‌کرد."

بعد ثبت نام در مدرسه اسلامی رشد.

و در چهارده سالگی سفر یهویی خانوادگی عتبات عالیات

"آن سفر برای محمدحسین خیلی شیرین بود. هم از طرف کاروان بهش رسید هم‌ از طرف اهل بیت. مخصوصا آن روزی که خادم حرم حضرت عباس ع پرچم گنبد را بهش هدیه داده بود."

در همان سالها رفت برای آموزش دفاع شخصی و تازه پایش در پایگاه بسیج قائم باز شد

سالهای دبیرستانش بیشتر درگیر بسیج و هیات رایه‌العباس بود .

"از چهارده سالگی هم فرم پرکرد و رسما شد خادم هیئت. عشق می‌کرد که اجازه داده‌اند لباس سبز خادمی را تنش کند. می‌گفت این لباس نوکری اباعبدالله است و با هیچ چیزی عوضش نمی‌کند. خودش با دست لباس خادمی‌اش را می شست.هردفعه هم با وسواس اتو می‌زد."

و دانشگاه هم فقط اینکه علوم سیاسی قبول شد. دانشگاه آزاد. سمت غرب تهران.

سال 94 برای رفتن به سوریه تلاش می‌کند و مثل اغلب ایرانی‌ها با جا زدن خودش در جمع فاطمیون موفق می‌شود

" مادر فرزندش را می شناسد. سمج بودن توی خونش بود. می دانستم اگر از در بیرونشش کنند از پنجره می رود"

ولی با مجروح شدن دوستش ناچار به برگشت زودهنگام می‌شود.

 

حالا اگر خواسته باشم شناختم رو از این شهیدِ جوان، بگویم ... شنیدید می‌گویند آب نیست وگرنه شناگر ماهری است. خب محمدحسین ما، با توجه به شرایط خوبِ رفاهی، زندگی سالمی داشته (آب بوده ها)

 

بااینکه مشتری پرو پاقرص کنتاکی‌های خروس بود. میلیونی در رستوران سفارش می‌داد. هدایای تولدش برند و گران قیمت بود. دست و دلباز بوده و اغلب هدایا را می‌بخشیده

و

بااینکه وقت زیادی با دوستانش می‌گذراند (رستوران، ویلا و استخر) ولی پا کج نذاشته. بیشتر علاقه‌اش به حضور در هیات و فعالیت‌های بسیج بود

"اکثر روزها وقتی می خواست برود بیرون ذکرشمارش را می بست دور انگشت و می پرسید: مامان ذکر امروز چیه؟"

"مامانی بود همه هم می‌دانستند. پایش را که می‌گذاشت داخل خانه اولین کلمه حرفش مامان بود"

 

پ ن : شاید اضافه شود

پ ن : ماجرا چیه؟ یه دورهمی کتابخوانی:)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

از سر تا قدم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

سرزمینمان

سلام

نخست: زبان
در ایران ۴ زبان وجود دارد:
فارسی
ترکی
عربی
ارمنی
این ها به این علت زبان هستند که از شاخه‌های (ریشه‌های) متفاوتی منشعب شده‌اند. مثلا:
فارسی شاخه‌ای از زبان هند و اروپایی است.
عربی از شاخه‌ی سامی
ارمنی از آرمنین
ترکی از اورال آلتایی

🇮🇷 زبان فارسی بین این ۴ تا بیشترین گویشوران را در ایران دارد بنابراین زبان رسمی،قانونی و معیار کشور ایران است.

بعد: گویش

زبان فارسی ۱۱ گویش دارد
گیلکی
مازندرانی
لری
کردی
لکی
تالشی
تاتی
بلوچی
گویش‌های منطقه‌ی خراسان
گویش‌های منطقه‌ی جنوب
گویش‌های منطقه‌ی مرکزی

گویش‌ها از یک زبان منشعب می‌شوند. ولی واژگان و آوا و ساختارِ متفاوت دارند

آخر: لهجه

لهجه شاخه‌های منشعب از هر گویش‌ است و با منطقه‌ی جغرافیایی ارتباط دارد.
لهجه‌های یک گویش تفاوتشان در حد آوا و اندکی واژه است و فهم متقابل در آن‌ها وجود دارد.
مثلا گویش کردی دارای لهجه‌های سقزی و سنندجی، کرمانشاهی، ایلامی و ... است

 

 

منبع: برداشت از "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)@shekardast

+فرهنگ توصیفی گونه های زبانی ایران، نوشته دکتر ایران کلباسی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

سوم دی : روز ثبت احوال

سلام

نخست: نسیم رضوان رو نصب کرده بودم و یه مدتی بین ساعت ۸صبح تا ۱۶عصر سر می‌زدم و مهمانسرا ثبت نام می‌کردم تا

بلاخره هفته پیش، قرعه به نام ما افتاد و مجاز به انتخاب روز و رزرو غذای حضرتی شدیم. برای سه نفر.

 

بعد:

گویا! ما همانی هستیم که می‌خوریم

می‌بینیم

می‌شنویم

می‌خوانیم

خب ببم جان، درست انتخاب کن.

مهم نیست چندسالته که... شروع کن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

لَم یَلِد و لَم یولَد*

 

سلام

نخست: فصل نو مبارکا...

نمیدونم چرا ولی با تغییر فصل خوش حال شدم! اینـــم ذوق میوه فرش محله ما

...

اولین صبح زمستانی رو در مِه به خانه برگشتم.

دیشب +پاورقی رو تماشا کردم و باز خندیدم.

فقط نشد ویژه برنامه انارستان رو ببینم

انارستان رو هرروز می بینم. ساعت 16 شبکه افق . تکرارش هم صبح ساعت 9

سه شنبه موضوع برنامه "عادت و تغییر عادات" بود که مهمان برنامه، فلسفه آهستگی! رو بیان کرد. جالب بود برام. الان که جستجو کردم جالبتر هم شد

 


بعد: چگونه می‌توانیم جنبش آهسته را در زندگی روزمره به کار ببندیم


آهسته خوردن: وقتی لقمه‌ای در دهان دارید، سعی کنید عمل جویدن را «آگاهانه» انجام دهید. آگاه باشید «چه چیزی» را «چگونه» می‌خورید. روشن است که انجام این کار حین گفتگو آسان نیست، اما هر زمان فرصت داشتید آن را امتحان کنید. مطالعه‌ای که سال ۲۰۱۹ با این موضوع انجام شد نشان داد با انجام این کار نه تنها طعم‌ها و لذت غذا خوردن بیشتر می‌شود بلکه مدت زمان سیر ماندن و کمتر خوردن پس از آن هم بیشتر می‌شود.

فرهنگ آهسته: من عاشق مطالعه هستم، اما به ندرت کتابی را برای بار دوم می‌خوانم. با این حال، بسیاری از کتاب‌ها، به ویژه آثار برجسته و کلاسیک را نمی‌توان با یک بار خواندن به طور کامل درک کرد. درک من از همان چند کتابی که بیش از یک بار خواندم کاملاً فرق دارد. سعی کنید بازخوانی را برای کتاب و بازبینی را برای فیلم تجربه کنید تا به شکل متفاوتی از آنها لذت ببرید.

دوستی‌های آهسته: با افزایش سن، به این نتیجه می‌رسید که زمان اندکی برای معاشرت با دوستان‌تان دارید. زمان شما بیشتر صرف رسیدن به عقب افتادگی‌ها یا صحبت کردن درباره‌ی موضوعات مهم بزرگسالی می‌شود.
با این حال نکته‌ جالب اینجاست که بهترین دوستی‌های ما طی سال‌های متمادی و به آهستگی شکل گرفتند. این قبیل دوستی‌ها متعلق به دورانی هستند که همکلاسی‌هایمان را سال‌های زیادی هر روز هفته می‌دیدیم؛ یا مثل هم اتاقی‌های دوران دانشگاه که اوقات شبانه‌ی زیادی را با آن‌ها سپری کردیم و خاطرات زیادی با آن‌ها ساختیم. امروز هم اگر آهستگی را در روابط‌مان با دیگران اعمال نکنیم نمی‌توانیم به آن‌ها نزدیک شویم.
 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

منبر

سلام

 

در جرو بحث‌های دیگران دخالت نکنیم.

تا زمانی که نظری از ما نپرسیدن، پاسخ ندهیم.

موقع قضاوت و داوری در مورد دیگران، لحظه‌ای صبر کنیم و با خودمون بگیم اگر جای طرف مقابل بودم من چه می کردم؟ (با شبه فضیلت قضاوت نکنیم مخالفم ها. این یه مورد دیگه است. یعنی شرایط رو بسنج بعد قضاوت کن)

درمقابل افراد عصبانی و خشمگین، چند دقیقه‌ای صبر کنیم (حاضرجواب بودن، هنر نیست که)

 

 

 

 

 

پ ن:

بازی با کلمات رو دوست دارم. گاهی بعضی کلمات جالب انگیز ناکند!؟ مثل غیبتِ انگلیسی = backbite

back پشت

bite گازگرفتن

جمع ایندو میشه backbite غیبت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

تجربه! پل پیروزی است؟

 

سلام

۱۲سال پیش که دنبال خرید خونه بودیم اومدیم گلبهار

این شهرجدید رو نمی شناختیم. یه گشتی زدیم از ورودی تا مرکزشهر. محلات ویلایی نشین، خیابان‌ها عریض، بولوارها خلوت، فقط دو تا سه مجتمع آپارتمانی دیدیم آن هم حداکثر در ۴طبقه.

رفتیم سراغ یکی از شونصد بنگاه املاکِ مستقر در مرکز شهر. مشاورِاملاک! باتوجه به نقدینگی ما سه مورد نشانمان داد در سه محله شهر. هرسه ویلایی دوخواب ۲۰۰متری. گفتم که ما هنوز با شهر آشنا نبودیم پس بین این موارد اونی رو انتخاب کردیم که بیشتر به چشممان اومد.

نوسازتر. تازه نقاشی شده بود. آشپزخانه: گاز روکار شیرآلات اهرمی. دو حیاطه یکی جلو یکی پشت ساختمان هردو درخت میوه دار

خب انتخاب‌مان چندان مناسب شرایط‌مان نبود و ناچار شدیم دوسال بعد نقل مکان کنیم به خونه‌ای قدیمی‌تر ولی محله‌ای آبادتر که نیازهای گرامی والدین رو جوابگو بود. بازار در دسترس (نانوایی و سوپرمارکت) پارک سرسبز نزدیک و آرامش بیشتر (همسایه‌های ساکن و کم سروصدا)

.

اون خونه‌ای که همان بدو ورود برای بازدید، بینی چین داده بودیم که نورگیر نداشت و یک اتاقش بالا بود و حیاطِ پشتِ ساختمان بی‌درخت!

و

رَدش کرده بودیم الان موقعیت برتری پیدا کرده. محله پرند، امروز در گلبهار شده محله تجاری (بازارهای روز میوه و سبزی و مراکز خرید و پاساژهای رنگارنگ) و مراکز خدماتی . کافی بود سه چهار سال صبر می‌کردیم.

 

 

پ ن :

گلبهار 90

اعصابت را آرام کن تا روده‌ات آرام شود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز