آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

گزارش کار!؟

سلام

تابستان هفت

 

کلیپ های سِرنا امینی رو تماشا می‌کنم و می‌خندم .

و

در طاقچه! ظرافت جوجه تیغی رو می‌خونم. (شده عین پنجشنبه شبهای دهه هفتاد که خودم رو مجبور می کردم برنامه هنر هفتم رو ببینم فیلم سینمایی‌هایی که چیزی از داستانش نمی‌فهمیدم و صحبتهای کارشناسانِ برنامه که متوجه نمی‌شدم.)

تا اینجای کتاب- صفحه170- داستان! دو راوی دارد یک دختر نوجوان و یک سرایدار بالای شصت. هردو ظاهرا زیادی باهوش با عقایدی منحصر به خود

(از روی جملات پرش می‌کنم میرم جلو ببینم چیزی ازش برام درمیاد یا نه؟)

و

منتظرم دوباره شب بشه برم لامپِ اتاقِ تراس دار رو روشن کنم و ذوق کنم (خب نزدیک یک ســـال بید که مهتابی اتاق، روشن نمی‌شد. لامپ مهتابی و فیوز هردو سالم ولی خاموش! تا دیروز که یک شاخه! لامپ آویز از خانه پدری آورده پس از قطع کردن جریان برق، شخصا! وسط سقف، آویزان کردم و حالا آن اتاق هم از نعمت برق برخوردار است)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

درمانگر من کروناست*

  سلام

 کتاب صوتی "دروغگویی روی مبل" بلاخره تمام شد.

کلی چیز یاد گرفتم نه همه از خود کتاب (شاید بعدها درباره این داستان جناب اروین یالوم بنویسم ولی الان درباره حواشی می‌گویم) مهمترینش این بود که: 

می‌توانم سرعت شنیدن را بالا ببرم (برای این کتاب! سرعت شنیداری مناسبِ من، ۶ برابر معمول بید. حیف تقریبا در یک سوم انتهایی کتاب، این کشف! را کردم. ۷۰درصد را شنیده و تحمل کرده بودم ها)

خب منِ اهلِ مطالعه، قبل از این ویروس کوفتی! کتاب دست می‌گرفتم و از خواندن لذت می‌بردم. 

در این دوسال، کتابخانه ها تعطیل شدند و شاید ده یازده کتاب خریده باشمblushآن هم اینترنتی و دریافت از طریق پست

 و بیشتر ناچار به مطالعه الکترونیکی شدم. طاقچه و کمی فیدیبو. (با یک حساب کتاب ساده ،می‌شود فهمید که چه قدر به نفع ماست استفاده از کتاب‌های الکترونیکی به جای کتاب کاغذی بویژه برای من که قبلتر اغلب نیازم را از کتابخانه‌ها فقط با پرداخت حق عضویت سالانه! تامین می‌کردم)

کتاب کاغذی - کتاب الکترونیکی- کتاب صوتی

اما این کتابهای صوتی و امان از این کتابهای صوتی

قبلتر پادکست شنیده بودم بسیار لذتبخش بود برایم. ولی کتاب صوتیfrown.

در این مدت، نُه کتاب صوتی رو دانلود کردم. منتهی علاوه بر این دروغگویی... فقط  چهار کتاب را کامل شنیدم و سایر رو رها کردم.

جز این آخری که رمان بود آن چهارتا! مجموعه داستان یا داستان کوتاه بودند مثل سه تارِ جلال آل احمد (شامل سیزده داستان کوتاه).

و الان به ضرس قاطع، می‌گویم کتاب صوتی را دوست ندارم.

جدا از سرعت پایین خواندن، که بس آزاردهنده است، اصلا دوست ندارم صدای زنگ تلفن یا صدای قدم زدن یا همهمه حضار رو بشنوم. سالهاست تصویرسازی خودم را داشتم. کتاب می‌خواندم و خودم صحنه فرار یا موقعیت عاشقانه حتی مزه و بو غذاها را تصور می‌کردم.

مورد دیگر توضیحاتی است که نویسنده برای بعضی واژه‌ها ارائه می‌دهد که در کتاب صوتی نیست

(در کتابِ کاغذی، اغلب پایین همان صفحه و در نوع الکترونیکی با کلیک روی همان واژه) . منتهی کتاب صوتی این مزیت را ندارد مثلا من بارها واژه شرینک-شرینگ یا چی رو شنیدم و هنوز نمی‌دانم معنایش چیستsad. احتمالا عنوانی برای مشاور یا درمانگر است ولی مطمئن نیستم

به هرحال تجربه‌ای شد تا فعلا سراغ کتاب صوتی نروم.

 

* نقل قولی از همینگوی (منظور از کرونا، ماشین تحریر مارک کرونا ست)

و اینم کارنامه مطالعه همطاف _ مرداد ماه در طاقچه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

مشتری

 تابستان چهار

سلام

شما هم با دیدن تصویر بالا، حسی که من دارم رو دارید؟

واقعا!؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

سزاوار

سلام

تابستان سه

خیلی ممنون از خانم دکتری که قرص سوماتریپتان 50 را بهم معرفی کرد. یک متخصص طب سنتی که نزدیک یک سال برای درمانم، کم کم جلو رفته بودیم با تغییر سبک زندگی. از حذف بعضی خوردنی‌ها و  اضافه شدن بعضی دیگر به رژیم روزانه (برنج بصورت آبکش، رب انار، نخودآب و ...) تا تشویق به ورزش و تحرک بعلاوه توصیه به معاشرت بیشتر. 

 بااینکه حال عمومی‌ام پس از این مدت! بهتر شده ولی سردرد ماهانه هنوز هست. وقتی دید شاکی‌ام این قرص مفید رو تجویز کرد (البته نصف قرص وقت شروع درد یا شروع علایم آن). خداروشکر در این چند ماه، خوب جواب داده و بسیار راضی‌ام. 

برای ورزش: خب هنوز توانایی خرید تردمیل رو ندارم و البته در تمام این مدتِ روزگارِ کرونایی، پا به هیچ سالن ورزشی هم نگذاشتم. متاسفانه برنامه پیاده روی منظمی هم نداشتم.

در این سالها همان اندک معاشرت رو هم از دست دادم و بدتر اینکه استرس و اضطراب این مدت، همچنان باهام بوده و کمی هم بیشتر شده متاسفانه. نگران دیگران بودن و ترس و سرزنش خود

 

تکمیل نوشت:

بارخدایا، تو را سپاس بر نعمت تندرستى بدن که همواره و پیوسته از آن برخوردار بودم و سپاس تو را بر آن بیمارى که در جسمم پدید آورده‌اى، اى خداى من نمى‌دانم که کدام یک از این دو حال براى شکر به درگاهت سزاوارتر است و کدام یک از این دو وقت، حمد تو را شایسته‏‌تر؟ آیا زمان سلامت که روزی‌هاى پاکیزه‌ات را بر من گوارا ساخته‌اى و به سبب آن براى به دست آوردن رضایت و نعمتهایت به من نشاط بخشیده‏ اى و به سبب آن تندرستى به من نیرو داده تا به طاعتت توفیق یابم، یا به هنگام بیمارى که مرا به آن پاک مى‏ سازى...

بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست و آنچه را برایم پسندیده ‏اى درنظرم محبوب ساز و تحمل آنچه را بر من وارد نموده‏ اى‏ آسان ساز ... و گوارایى تندرستى را به من بچشان... که همانا تو بى‏ استحقاق ما، احسان روا مى‏ دارى و نعمت بى‏دریغ نثار مى‏ کنى  الْوَهّابُ الْکَریمُ، ذُوالْجَلالِ وَالْاِکْرامِ.

آمین یا رب العالمین

دعای پانزدهم – صحیفه سجادیه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

بی کلام در کرونا

سلام

تابستان دو

 

دوستی نوشته بود : تیر که گذشت، مرداد و شهریور بر چشم بهم زدنی می گذره... 

خداییش برای من هم تابستان، سریع! از نیمه گذشت... داغ گذشت  زود گذشت

.

راستی شما هم کابی (Khaby Lame) رو می‌بینید؟ همین جوانک سیاه پوست، که خونسرد و بدون حرف! قششنگ زیر سوال می بره رفتار نمایشی و ظاهرسازی بعضی‌ها روwink بی کلام بی حرف اضافه

 

* گویا خابی بعد از این که به خاطر کرونا! کارش را از دست داد، وارد فضای مجازی شد و با ساخت ویدئوهایی بدون حرف میلیونر شد.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

جار

سلام

امروز با یه حسی بیدار شدم که الان به گمونم بشه گفت دلتنگی

اینکه شب زود بخوابی رو خیلی دوست دارم چون براحتی میشه، سحر از رختخواب بلند شد. اَجیر بودم و گرسنه. ولی نمی دانستم چی بخورم!؟ امروز اصلا تمایلی به تخم‌مرغ و خانواده متنوعش نداشتم. میلی هم به کره و مربا در این گرمااا نبود. برای آماده کردن یه چیز پختنی! مثل سیب‌زمینی یا لوبیا هم شوق و اراده لاموجود. ماستی که بود بیشتر مناسب آبدوغ خیاره نه خالی‌خوردن. تنها گزینه، رفتم سراغ شیشه پنیر (گرما میلی برای گردو نگذاشته)

این پنیر رو صرفا برای شیشه‌اش خریدم منتهی الان به نظرم  چنین ظرفی برای پنیر! اصلا ایده جالبی نیست . برداشت پنیر راحت نیست خوو. (با قاشق مرباخوری برمیدارم و میکشم روی نون)

بعد صبحانه! نشستم پای سیستم ( ما از اون دسته‌ای هستیم که وقتی سراغ لب تاپ میریم  میگیم نشستیم پای سیستم، حرفیه؟) با توجه به چک لیست، امروز هیچ پرداختی ندارم اقساط و سایر موارد هفته قبل بود و هفته بعد. فراغ بال! وبگردی رو با بیان شروع می‌کنم و با واسطه به این مطلب می رسم. سحرمیم  یاد مراسم امضاگیران و مراحل فارغ التحصیلی، دلتنگم کرد و با شنیدن این آهنگ اشکم درآمد.

هنوز هشت صبح نشده. دلتنگم

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

احوالپرسی

سلام

بهار شش

 همچنان معتقدم نیازهای اولیه و لازم زندگی آدمیزاد؛ خوراک، پوشاک و مسکن است. هرسه، از نوع خوب، ها ( خوب، نه بهترین ). با این همه،به قول دوستی؛ آدمی برای زندگی، برای خوشحالی و برای شادمانی به چیزی بیش از نان و آب و سقف و لباس و زاد و ولد احتیاج دارد . اینکه بتوانی از عمق وجودت بخندی، گریه کنی، دوست داشته باشی، عشق بورزی و لذت ببری...

برای داشتن تمامی این حس‌ها، خندیدن و گریه و شادی، گویا لازم است با دیگران باشی، برخوردها روی دهد و بگویی و بشنوی

...

نشستم نوشته‌های سالهای قبل را مرور می‌کنم. این بار رفتم سراغ همساده ها

اغلب فکر می‌کنم در زمان خوبی به دنیا آمده و کودکی و نوجوانی را سپری کردم. گاه تماشای تکرار سریالها... شنیدن و دیدن زندگی مشابه دیگران، آرامم می کند. حس شبیه بودن و تنها نبودن، شاید تحمل و پذیرش نواقص و کاستی‌ها را بیشتر کند و حسِ دوست داشتنیِ عشق را، ملموستـر...

...

  دقت کردید وقتی به هم می‌رسیم می‌گوییم "حالِت چطوره؟" ( حالتان خوب است؟ )

نمی‌گوییم گذشته ات یا آینده ات، می‌گوییم "حال" ت

(حالتون خوبه ؟ احوالتون چطوره؟ اوضاع زندگی خوب پیش میره؟ همه‌چیز بر وفق مراده؟)

بااینکه می‌دانیم که گذشته و گذشته ها، بر حال خوب امروز تاثیرگذارند (حالا برای یکی خیلی، برای دیگری کمتر) با اینحال امیدوارم حال امروزتان خوب باشد خوبِ خوب

و شُکر از اینکه امروز هستیم و روزهای پیش رو هست. امید به حالی بهتر، روزگاری پربارتر

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

تک پوش آفتابه ای! و پیکان؟

سلام

بهار پنج

 

اینکه همه چیز را همگان دانند واقعا درست است ها

مثلا هفته پیش با چند واژه برخورد! داشتم که نمی دانستم یعنی چه؟

*برای خرید طلا ، اینترنتی می‌گشتم ببینم با چهار پنج میلیون چه بخریم که بین گوشواره‌ها، انگشترها، پلاک، النگو و دستبند چشمم خورد به تک‌پوش!؟ 

الان می‌دانم تک‌پوش یعنی دستبند بزرگ یا النگوی پهن. ( لابد چون بصورت تکی استفاده می‌شود و  کنارش النگو یا دستبند نمی اندازند)

** باز داشتم قیمت انواع شیراهرمی رو چک می‌کردم که چندجا دیدم در لیستِ شیرآلات، شیرِ اهرمیِ آفتابه! هم هست. روشویی.ظرفشویی.حمام و آفتابه (گویا در بازار، اسم دیگر شیر توالت، آفتابه است)

*** در صفحه اینستاگرام نایزی نان مطلبی خواندم درباره مغزهای مغذی... گردو، بادام، پیکان، فندق.

پیکان! نشنیده بودم. پرسیدم و جواب دادند که پیکان pecan یا پیکن گونه‌ای از گردوی بومی آمریکایی است با مغزی بیضی شکل.

 

 

همین

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

نمک پرورده

سلام

بهارچهار

 

قابلمه رو آب کردم گذاشتم روی گاز 

جوش که آمد یک قاشق اضافه کردم و یک کیل* برنج رو که از قبل خیس کرده بودم ریختم تا آماده بشه برای آبکشی

*کیل=پیمانه

بعد...

سرم گرم شد و زمانی سر گاز برگشتم که برنج نیاز به آبکش نداشت!

خب حسابی شکفته شده بود ( همون شِفته خودمون)

.

ماندم چه کنم؟ گوکل کردم و دیدم برای فرآوری این برنج شفته شده، چند روش هست ازجمله پخت شیربرنج، کوفته برنجی و شله زرد

.

دلم رفت سمت شله زرد

روش پخت شله زرد رو پیش گرفتم اضافه کردن آب کمی صبر بعد شکر بعد زعفران و گلاب و به به

.

مغرب شد. وقت افطار با خوردن اولین قاشق متوجه شدم که

یک شله زرد پختم که مزه نمک می دهد!

.

.

همین

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

نامه-تجربه جوانی*

 سلام

بهار سه

 

نخست: از گردونه طاقچه، برنده اشتراک رایگان سه روزه! شدم و سریع رفتم سراغ خواندن کتاب نامه

 

 

مارتین گاندا؛ متولد ۱۹۸۳ در موتاری زیمبابوه. او در یکی از فقیرترین نقاط دنیا متولد و بزرگ شد. جایی که سیر شدن حداقلی دغدغه روزانه مردم بود. یک دوست مکاتبه‌ای از آمریکا سرنوشتش را تغییر داد. مارتین توانست به آمریکا مهاجرت کند و در رشته‌ی ریاضی و اقتصاد دانشگاه ویلانووا فارغ‌التحصیل شود. او در حال حاضر رئیس بنیاد SOAF است که در زمینه‌ی تحصیلات دانش‌آموزان آفریقایی فعالیت می‌کند.

 

کیتلین الیفایرنکا؛ متولد ۱۹۸۵ پنسیلوانیای آمریکا. کیتلین از سال ۱۹۹۷ نامه‌نگاری با مارتین را شروع کرد که به یک دوستی همیشگی بدل شد. او بعد از اتمام دبیرستان، تحصیل در رشته پرستاری را شروع کرد و هم‌اکنون پرستار بخش اورژانس بیمارستانی است. او همراه همسر و دو دخترش میلا و داشا زندگی می‌کند.

 

 همطاف یلنیز؛ متولد 1976 خراسان‌رضوی ایران. همطاف سال 2021 ماجرای نامه نگاری شش ساله دوران محصلی آن دو را خواند و از روایت‌های جذاب زندگی هر یک از آن دو؛ که تجربیاتش برای دیگری را با زبان خودش تعریف می‌کرد، بسیار لذت برد.

 

 

بعد: با به خاطر آوردن روزهای گذشته با خودم فکر می‌کنم ما گاهی چقدر غافلیم از نعمتهایی که در اختیارمون هست و چه زیبا بوده‌اند اون روزهای ساده و سرشار از سلامتی. به قول دوستی (خدایش بیامرزد) گاهی لازمه مشتت رو باز بکنی و ببینی چی تو مشتت داری قدر همونها رو بیشتر بدونی.

 

 

 

* صفحه دوم کتاب نامه درباره تجربه جوانی نوشته بود که: جوانی نه کودکی است نه بزرگسالی. جایی است میان این دو. جایی است برای بالا و پایین رفتن‌های متناوب بین کودکی و بزرگسالی... تجربه جوانی؛ جستجوی لحظه‌های  سخت در زندگی آدم هایی از دنیاهای متفاوت است... روایت لحظه ایستادن بر لبه بزرگسالی.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز