سلام

95.5

ام‌سال* تابستانِ گرمی بود ها

البته دی‌روز و پری‌روز کَمَکی خنک شده بود. ام‌روز پس از نمازصبح رفتم سراغ پنجره برای دیدن شفق، متوجه خیسی آسفالت شدم! باران باریده بود!

 

دی‌شب کتاب "هروقت کارم داشتی تلفن کن" رو تمام کردم. بیست داستان از دنیای آدم های معمولی. خوب بود. باز آشنایی با دنیای مردمی دیگر

...پنجره خیال کارور، پنجره جادویی داستان نویس امروزی است با پهنایی به وسعت دریا و به بی‌انتهایی کبود آسمان.آسمانی که هرکجا بروی همین رنگ است.

 "شب‌ها قبل از خواب دوشاخه تلفن را می‌کشیدیم در تمام طول سال تقریبا هرشب دوشاخه را می‌کشیدیم،عادت شده بود.این بار غفلت کردم.همین."


رفتاری آشنا البته در کنار عاداتی غریب! از زندگی زن و شوهرها و افرادتنها در ینگه دنیا (آدم‌هایی که سعی می‌کنند با تغییرات و تنهایی و نارضایی در ازدواج کنار بیایند.)


"زنم عادت دارد هروقت بیدار می‌شود خوابهایش را برایم تعریف کند"

 

 

 

 

 

 

 عنوان جمله ای از ریموند کارور.نویسنده کتاب مذکور

* تقلیدی از نوشتار رضا امیرخانی (جانستان کابلستان)

**شفق، نوری که آخر شب و قبل از طلوع خورشید در آسمان دیده می‌شود