آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

آگهی ترحیم یا THE LAST WORD

سلام

بهار هشت

 

هفته پیش فیلم زیبای آگهی ترحیم رو تماشا کردم. خوشم آمد. دیر روشن کرده بودم یه ده دقیقه‌ای از زمان پخش! گذشته بود. امروز فراغتی دست داد رفتم تلوبیون تا از ابتدا ببینم.

خوب شد که اولش رو ندیده بودم! ده دقیقه ابتدایی،چندان جالب یا تشویق کننده برای ادامه دیدن نیست خوو

هریت، تاجری بازنشسته است. تاجری موفق ولی نه چندان محبوب. چطور متوجه می‌شود که مدت کمی از عمرش باقی مانده؟ بماند!

بااینحال، روزنامه‌نگار جوانی را استخدام می‌کند تا برایش آگهی ترحیم بنویسد. (همان خبر مرگ در روزنامه با درج چکیده زندگی‌نامه متوفی) هریت می‌خواهد چیزهای دلخواهش نوشته شود، اما...

 

 

به شدت حسودی‌ام شد. زندگی پر از تلاش رضایت ثروت

شایدم تلاش ثروت رضایت

زنِ مسنِ این فیلم برای من، شبیه داستان "مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است" بود.

مادربزرگ 77ساله داستان هم، زنی بوده ماجراجو و مبارز که در آن دوره موفق به گذراندن دوره پزشکی شد و بعدها شد یک جراح موفق و مشهور. منتهی روایت داستان چیز دیگری است.

به مادربزرگ آن داستان هم حسودی‌ام شد.

همین

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

یک سبد زندگی خالی شد!؟

بهار هفت

سلام

 

سحرِامــــروز، وقت اینستاگردی! شنیدم  که یکی از دوستان وبلاگی‌ام، دیگر بین ما نیست.

فریده شفایی! یک سبد زندگی را گذاشت و رفت.

وااای... الان باز دلم سوخت و دوباره اشکم درآمد.

.

.

عجیب عادت می‌کنیم به این دوستان ندیده وبلاگستان

روحش شاد.

 

راحت و ساده می‌نوشت..

" نمیدونید چه لذتی داره وقتی گوشی قدیمی زغالی رو می اندازی ته کیفت و میری تو پارک و چشم میدوزی به گلها و دل میدی به آسمون و دار ودرخت و فقط تماشا می کنی و تماشا . برات مهم نیست که کی الان پیامی داده یا نداده؟ گروه چه خبر؟ اینستا چه خبر؟ آی دلار گرون شد ... آی ترامپ چی گفت... آی اینطور پیش بره اینطور بدبخت خواهیم شد.... اونطور پیش بره اونطور بدبخت خواهیم شد .... بسه... بخدا که گاهی واقعا باید آتش بس بدیم به خودمون و کمی دور از اینهمه آتش بایستیم. گاهی باید پرچمی سفیدی به اهتزاز در آورد و به دل و روح آرامشی داد. گاهی باید کنار کشید و کمی زندگی کرد...  اردیبهشت97"

و

+طناز بود. در پروفایلش نوشته بود

زن خوبی ام. خودم خودمو قبول دارم و همین کافیه (لطفا با لحن لجبازانه بخونش)

متولد 1345 – تبریز- متاهل

 

اغلب به تصاویر انتخابی وبلاگش غبطه می‌خوردم. زیبا و خواستنی

و

 از آخرین نوشته‌هایش

" همیشه گفته ام که امید باید آخرین چیزی باشه که می میرد و خیال دارم تا زنده ام زندگی بکنم نمیشه که قبل از مرگم بمیرم. اتفاقا اگه این ته مونده ی زندگی منه باید لذت همون ته دیگ رو ازش ببرم. باید همچین چمباتمه بزنم و انگشت اشاره ام رو بکشم دور در و دیوار زندگی و با لذت نوش جانش بکنم.

زنده باد زندگی. زنده باد امید. زنده باد مهربانی. زنده باد هرچی که رنگ زندگی رو قشنگ و قشنگ تر می کنه."

.

.

لطفا سوره فاتحه مع الصلوات

اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم

 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

این روزها که می گذرد

سلام

بهار شش

 

گذرنامه ندارم یعنی به فکرشم نیستم

نه که مخالفِ بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی باشم، نه.

منتهی ایران رو سرزمین پـهنـاور با ملتهای گوناگون می‌بینم که تا آخر عمر می‌تواند برای سفرها و پختگی! مناسبم باشد (به شرط پول و سلامت البته)

برای سرزمین‌های دووور هم خدا برکت بدهد به این دنیای مجازی قبلتر گفته بودم سفرنامه‌ها رو دوست دارم منتهی علاوه بر فرمایشات مسافران چندروزه! بسی مشتاق شنیدن نظرات ساکنین بلاد غیر! هستم.

شکر خدا، تا دلت بخواهد دوستان هم سن و سال یافت می‌شوند که سالهاست خارج نشینند. دوستانی باهوش و طناز و دست به قلم! من جمله، مریم که بیش از 10 سال در ژاپن زندگی کرد و اکنون احتمالا ساکن غرب است. ( خب چندسال پیش! در آخرین پست وبلاگش، خبر داد برای .... در یکی از دانشگاههای اروپا پذیرفته شده)

حالا که کتابخانه ها تعطیل شدند و ناچار به خواندن از نوع دیگر! هستم ترجیح میدهم مطالب دلخواهم را مرور کنم. یکی از آن خواندنی‌ها  مرور همین وبلاگ "سالهای دور از خانه" است.

جملاتش نیاز به ویراستاری ندارد.  توضیحاتش بدون حاشیه و صادقانه است و کلهم لذت می برم دوباره بخوانم ماجراهای خوابگاه چندملیتی و کار تدریس با کودکان چشم بادامی و مراسم ژاپنی و ... شیطنتهایش هم به جاست هرچند با برخی از باورهای من تضاد داشت.

 

پیشنهادنوشت

نخست: گپ و گفت من با این دوست ندیده ( سوشی...ربات...کیمونو )

بعد: کلامی چند در باب زندگی در ژاپن – مربوط به سال 1392

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز