سلام

تابستان نه

نخست: اگر تنها یک چیز مشخص و قطعی در مورد گرمای تابستان وجود داشته باشد، این است که کاملاً تحلیل برنده انرژی همطاف است. این فصل از سخت‌ترین دوره‌های سال برای من است.

صبح‌ها برای جدا شدن از رختخواب نیاز به تلاش زیادی دارم و یا بعد از ناهار احساس خواب‌آلودگی دارم به حدی که فقط دلم می‌خواهد دراز بکشم.

البته عادت به خواب شبانه زودهنگام، سحرخیزی را برایم آسان کرده با این حال خلاف تصور دیگران که در این فصل، روز طولانی است و کارهای بیشتری به انجام می‌رسد. کارایی من محدود می‌شود به چند ساعت اولیه صبح و چند ساعت حوالی غروب! خب در روشنای روز و گرمای مرداد ترجیح می‌دهم خانه بمانم، دراز بکشم و کتاب بخوانم.

ادامه مطلب

.

.

سبکتر و کمتر غذا می‌خورم برای ناهار اغلب نان و ماست. آب دوغ خیار . نان و هندوانه

و بیشتر آب می‌نوشم (البته مثل سایر فصول! بستنی را هم با آب می‌خورم)

شروع کردم مکمل خوردن. (هر هفته یکبار می‌روم سراغ شربت تقویتی گرامی مادر و یک قاشق می‌خورم خوشمزه است. گویا یکی از تقویت کننده‌های طبیعی انرژی، ویتامین‌های گروه B است؛ مخصوصاً ویتامین B6 و  B12. این دو ویتامین، تولیدکننده‌های طبیعی انرژی هستند که می‌توانند کمک کنند انرژی کم شده در گرما جایگزین شود. اگر این‌ها تا به حال بخشی از ویتامین‌هایی دریافتی روتین شما نبوده‌اند، آن‌ها را اضافه کنید با مشورت پزشکتان البته. برای من همان ابتدا نوروبیون تجویزشد. فقط تزریقش دردناک است ها. می‌گویند روغنی! است به همین خاطر درد دارد!؟)

ورزش نکردن هم می تواند کسالت بیاورد. به هرحال تمرین هفتگی هم عضله ساز است هم روحیه بخش. شاید پس از مرداد دوباره ثبت نام کنم شاید.

 

بعد: لیستی از کتاب دارم که پیشنهاد دوستان مجازی کتابخوان است هرچندوقت شانس یاری می‌کند و در کتابخانه می‌یابمشان. این آخری هزارپیشه جزو امانتیهای هفته پیش بود که امروز تمام کردم .

تا نیمه که خوانده بودم بیشتر نوشیدن بود و میگساری و نوشیدن و عشقبازی و نوشیدن و تغییر شغل ... واماندم  این جوانک (سفیدگداگشنه) چطور زنده مانده! نه دردی نه مرضی نه هیچی!!

منتهی به توصیه مترجم، که همان ابتدا خواسته بود تک بعدی نباشیم و با ادبیات عریان جناب بوکوفسکی، صفر و صدی برخورد نکنیم

ادامه دادم این داستان کاریابی و اخراج و تغییر شغلهای متعدد قهرمان هزارپیشه را. تجربه خوبی بود. لااقل متوجه شدم آسمان همه جا همین رنگ است.

گویا بوکوفسکی در آثارش خواننده را به چالش می‌کشد که فکری به حال خودش بکند. چون اگر این کار را نکند، غرقِ دنیای بیهودگی می‌شود.