آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

کارنکرده... پرواز

سلام

پاییز بیست و چهار

 

هنووز دست و بالم دردنااک است. از تصادف کذایی؟ نه. از اثاث‌کشی دیروز (یکی از گرامی خواهرانم ساکن گلبهار شد خوو)

به قول خواهرزاده، عضلاتمان ورزش ندیده و ضعیف است که چنین پس از چندساعت کارکشیدن، کوفته و دردناک شدند.indecision

یادش بخیر! سالها قبل در جلسات ابتدایی سوارکاری هم، دردهایی مشابه داشتم. کوفته و خسته.

ابتدا بدن، گرم  است  و چیزی نیست ولی پس از یک چُرت یا خواب کوتاه! تااازه کوفتگی دردآلود رخ می‌نماید.

 

 

 

راستی صبح از رادیو نمای استانی شنیدم امـــــروز سه شنبه روز حمل و نقل است. جالب اینکه سالها قبل در چنین روزی - در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳-  برادران رایت! توانستند اولین هواپیمای خود را چهار بار به پرواز درآورند.

به نظرتان تاکسی هوایی! چه زمانی در شهر ما فعال می شوند؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

خدابیامرز

سلام

پاییز بیست

 

نخست:

مرگ که صدایش بلند شود هرکسی به تعجیل می‌افتد. یکی می‌افتد به عبادت و نماز و روزه قضا. یکی برای این که بعد از خودش در کش واکش ارثیه حق و ناحقی نشود وصیت می‌کند. یکی دیگر برای اینکه حلالیت بطلبد و از مردم رضایت بگیرد به تکاپو می‌افتد. یکی هم برای اینکه به عشق و حالش، که به خاطر دویدن‌های بی‌حاصل فرصتی برایشان نداشته، برسد می‌زند به بی خیالی و هرچه را جمع کرده می‌خورد و می‌نوشد و... همه‌اش به این برمی‌گردد که چی برای آدم کمبودش بزرگ شده باشد

جملات بالا از رمان - وقت‌ِمعلوم - است.

معمایی بود یعنی دوست داشتی ادامه دهی تا متوجه شوی چی به چیست ولی آنچنانی نبود که توقع داشتم. (نه به میزان نامزد جایزه ادبی بودن و توصیه شده در یه برنامه کتابی!)

پرکشش بود ولی جذاب نه. جز همان معما گونه بودنش. داستان طوری بود که تشویق می‌شدی تا انتها ادامه دهی ولی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

الو سلام ببخشید منزل...؟

سلام

پاییز نوزده

.

صبح، از بانک که بیرون آمدم حوالی نه و نیم بود . آن سمت خیابان سوار اتوبوس شدم. خط15. اتوبوسی نو و خلوت. هنوز جاگیر نشده بودم که مردی خوش صدا که او هم تازه سوارشده بود شروع کرد به دف زدن و خواندن شعری درباره غریبی و استمداد از امام رضا. بغض کردم و دلم اشک خواست (تاثیر موسیقی بود یا خالی شدن حساب بانکی! هرچه بود دلم لرزید) نصفی از هفت هشت نفر مسافر قسمت بانوان، پول بهش دادیم. او ایستگاه بعد پیاده شد ولی حال من باقی ماند تا... رسیدن گلبهار و مشغولیتهای جدید

 

 

خدایا شکر برای مشهد.شکر برای بانک. شکر برای اتوبوس. شکر برای شنوایی. شکر برای دلی لرزان. شکر برای کیف پول. شکر برای توانایی بازگوکردن.

خدایا شکر که هستی.

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

امروز شمعدانی را بوسیدم

سلام

پاییزهفده

 

حالی دیگر دارم! شاید تاثیر گیاه‌درمانی باشد

امروز شمعدانی را بوسیدم. دست به سر قاشقی کشیدم و با تحسین به موسی در گهواره (زیپلین) نگاه کردم. گَرد از سر و روی سانسوریا و برگ انجیری گرفتم و ساقه های آشفته برگ‌بیدی را مرتب کردم.

 پرده را کنار زدم تا گندمی نور ببیند و نخل مرداب را گذاشتم کنج دیوار نزدیک بخاری تا گرم شود.

 

خدا رو شکر برای نعمت دستها... شکر برای داشتن حس لامسه

 

این اواخر خود را لمس کرده‌اید؟ بازوها... سر و گردن... انگشتان دست و پا. حس خوبیستblush حس امنیت، گرما و زندگی

 

 

پ ن : عکس از اینستاگرام کمال شب‌خیز

پ ن: کشف تازه! لمس و ماساژ ساق و کفِ پاها، مسکن و آرامش‌بخش است به وقت دردِسر. والاwink

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز