سلام

رفته بودم بیمارستان رضوی، آزمایشات ارجمندبابا رو نشون دکتر بدم. (جناب دکترِ فوق متخصص! فقط یک روز درهفته، بیمارستان ویزیت دارند.)

بعد ازتحویل داروها که ۹۰درصد بیمه نبود (حدود ۷۰۰ تومن هزینه شد. البته داروها را برای دوماه تجویز کرده بودند)

با سواری! برگشتم گلبهار. (فقط با ۱۰ تومن، نصف کرایه ماشین خطی! مرا رساند ایستگاه مسجد). پیاده که شدم رفتم میوه فروشی پشت ایستگاه که قیمت مناسبتری داره (مثلا کدوسبز رو کیلویی ۱۳ خریدم. میوه فروشی محله ۲تومن گرونتر می فروشه!) خواستم از نانوایی هم چندتا نان تنوری بخرم که دیدم هنوز پخت شروع نشده هشت نُه نفری گوشه کنار نشستن به انتظار.

از دکه نان رضوی، یک بسته نان جو خریدم با همان قیمت قبلی=۱۲تومن. بعد اسنپ گرفتم. یک پراید نقره ای آبی! قدیمی.

جوانکِ راننده! حواس پرت بود شایدم ناآشنا. وقتی بهش گفتم بپیچ راست، فرمان را گرفت سمت چپ.

ابتدا هم که سوار شدم دیدم فقط شیشه سمت خودش پایینه. دستگیره برای پایبن کشیدن شیشه هم نبود. ازش خواستم پنجره صندلی کنار راننده رو هم کمی باز کنه تا هوا جریان داشته باشه.

قبل از ورود به خیابانِ آخر پرسید: اینجاست مادر؟

جا خوردم از مادر گفتنش.

منتهی جواب دادم بله، سمت راست پسر.(با تاکید روی پسر)

در ادامه هم گفتم شانس آوردی یه پسر ۲۱ ساله دارم وگرنه میگفتم "مادر عمته"

جوانک باخنده گفت: مادرمن، از شما جوونتره! سی و نه سالشه و خودمم ۲۲ سالمه

دوست داشتم بهش بگم یه نوه دختری هم دارم. ۲سالشه.

دیدم همون یه دروغ کافیه. رسیده بودم خونه

بار میوه و تره بار رو که آشپزخانه گذاشتم پایین، آه از نهادم برخاست! هندونه نخریده بودم.

هندونه های پوست نازک ارزان قیمتی داشت خوو