سلام

زمستان سیزده

 

خواستم بنویسم : در دلم غوغاست، اما رازداری بهتر استwink

دیدم کدام غوغا؟! خداییش هیچ خبری نیست. فقط  طبق جریانِ سینوسی! الان در کف هستم. برای اغلب ما این اوج و فرودها رخ می‌دهد. گاه ماهانه، گاه فصلی، گاه آخرسال به وقت خانه تکانی!

گفتم خانه تکانی، یادکنم از گیس گلابتون که بهمن! رفته سراغ خانه‌تکانی عیدانه.

به نظرم ایده جالبی است. +خانه تکانی 15دقیقه‌ای

و

کتاب زندگی را عزیز بدار را امانت گرفتم نگو قبلتر خوانده بودم منتهی دوباره هم خواندمش. جزو داستانهایی است که جملات قشنگ دارد فقط برایم عجیب بود یک نوجوان به سادگی بتواند با نابینایی براثر تصادف! کنار بیاید. شاید چون نوجوان بوده. همان مَثَل "تو مُردی داغی نمی فهمی"

و

فیلم بخشایش (شفقت) عجیب اثرگذار بود نه برای داستانش که باورپذیر نیست لااقل برای من.(گویا پیام داستان وجود همین مهر و شفقت و همدردی جوامع انسانی در آن شرایط سرد و یخی است)

زندگی در آن شرایط جایی در شمال نروژ -  سرزمینی در تاریکی و برف و سرما- دلهره آورست. انگار آنجا جایی ماورای این زمین و زندگی است.خانه و آشپزخانه و اتاق خواب و نشیمن همگی مجهز. لباسها گرم با پوشش زیبا. ماشین‌ها رهوار و فروشگاهها پر از موادغذایی – در قسمتی از فیلم پدر خانواده، فِر رو روشن کرد. یک بسته از یخچال برداشت و با اعتراض پسرخانواده متوجه شدیم پیتزاست! گویا پیتزای یخ زده گراندیوزا (Grandiosa)  غذای ملی نروژ است –

 و امکانات عصر تکنولوژی بس کارراه انداز. ولی... چندماه، شش ماه حالا کمتر یا بیشتر فقط تاریکی! شبانه روز تماما بدون خورشید! تصورش برایم ترسناک است.

تابلوی معروف جیغ اثر ادوارد مونک (Edvard Munch) نقاش و تصویرگر نروژی  - ۱۸۹۳ م

و

حالا گرم شو با غزلی زیبا از حافظ + ابتدا نیت کن angel