سلام

امروز با یه حسی بیدار شدم که الان به گمونم بشه گفت دلتنگی

اینکه شب زود بخوابی رو خیلی دوست دارم چون براحتی میشه، سحر از رختخواب بلند شد. اَجیر بودم و گرسنه. ولی نمی دانستم چی بخورم!؟ امروز اصلا تمایلی به تخم‌مرغ و خانواده متنوعش نداشتم. میلی هم به کره و مربا در این گرمااا نبود. برای آماده کردن یه چیز پختنی! مثل سیب‌زمینی یا لوبیا هم شوق و اراده لاموجود. ماستی که بود بیشتر مناسب آبدوغ خیاره نه خالی‌خوردن. تنها گزینه، رفتم سراغ شیشه پنیر (گرما میلی برای گردو نگذاشته)

این پنیر رو صرفا برای شیشه‌اش خریدم منتهی الان به نظرم  چنین ظرفی برای پنیر! اصلا ایده جالبی نیست . برداشت پنیر راحت نیست خوو. (با قاشق مرباخوری برمیدارم و میکشم روی نون)

بعد صبحانه! نشستم پای سیستم ( ما از اون دسته‌ای هستیم که وقتی سراغ لب تاپ میریم  میگیم نشستیم پای سیستم، حرفیه؟) با توجه به چک لیست، امروز هیچ پرداختی ندارم اقساط و سایر موارد هفته قبل بود و هفته بعد. فراغ بال! وبگردی رو با بیان شروع می‌کنم و با واسطه به این مطلب می رسم. سحرمیم  یاد مراسم امضاگیران و مراحل فارغ التحصیلی، دلتنگم کرد و با شنیدن این آهنگ اشکم درآمد.

هنوز هشت صبح نشده. دلتنگم