سلام

بی‌بی آغا، تنها مادربزرگِ دنیایی من بود. مادرِمادرم. مثل اغلب مادربزرگها وقتی پیشش بودی همه چیز می‌آورد تا بخورم! سالهای آخر، همراه خان‌دایی ضیاء زندگی می‌کرد (حکایتی شده بود این بخوربخور او و کلافگیِ منِ نُنُـرِ بچه سال که توسط یکی از زنان وراج فامیل، نُقلِ مجلس! شده بود... یادش گرامی)

اگر بی‌بی آغا نبود، گرامی مادر به دنیا نمی‌آمد و من نیز هم. روحش شاد و قرین رحمت واسعه الهی.

و

اینک بانو خدیجه و من... سالهاست یکی از دعاهای گرامی‌مادر، در حق من اینست که: خدا ثروت و عزت خدیجه را نصیبت کند.

من بانو خدیجه را دوست می‌دارم. معصوم نیست ولی عشق اول و آخرِ معصوم عالم است.

در عصری که ثروت، قدرت می‌آورد و جوازِ انجامِ هر عملی! (مانند همین عصر خودمان) ایشان ملقب به طاهره بود.

جوان بود و دیندار

مدیر بود و فروتن

تاجر بود و طاهره

ثروتمند بود و بخشنده

و در انتها

عاشق شد و وفادار (نام داد. مال داد. جان داد)

من بانوخدیجه را دوست می‌دارم. اگر حسرتِ زندگیِ زنی را داشته باشم، فقط حسرت زندگی ایشان است. همه چیز تمام...

شاید به ظاهر در مراسم خَتمش، یک ظرف خرما نبود تا بچرخانند. بانویی که تاجرِ بزرگِ حجاز بود و خرمای خاورمیانه را تامین می‌کرد. ولی

خوب زندگی کرد (نیمی در رفاه... نیمی در سختی). با عزت بود و با عزت رفت.

دیگران! هرچه می‌خواهند بگویند آبرودار اوست. تنها مادرِ جلیل القدر و ارجمند همه ما.

 

 این دستِ نیاز ما و این هم دستان مهربان تو،

 یا امّ المؤمنین، خدیجه کبری، دست ما را هم بگیر...

 

 

 

 

 

پ ن :

+ و خدیجه الکبری سلام علیها

+  توانگری