آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

آفتابگردان

 سلام

پاییز دو

تقویم دیسکتاپ رو آبان کردم

یک سر به دیجی‌کالا زدم در پیشنهادات شگفت‌انگیز، جاروبرقی پارس‌خزر بود! به قیمت پایین، سفارش دادم . ان‌شاءالله هفته بعد خواهدرسید.

یکی از خواهرزاده‌ها خبر داد هنوز برای بازدید از نمایشگاهِ مبلمانِ مشهد، فرصت هست امروز و فردا ساعت 16 تا 22 .

کرونا را بهانه کرده و نرفتم. (خب چه اتوبوس چه تاکسی حداقل نیم ساعت چهل دقیقه، باید در فضای بسته با دیگران سر کنی تازه نمایشگاه هم شلوغی خودش را خواهد داشت تازه ورودی هم داره!)

فعلا گرامی والدین تمایلی به خرید ندارند  دودوتا چهارتا کردم دیدم نمی ارزد بروم

...

با خواندن یک روز از زندگی مریم خانم... سرحال آمدم. (کیفیت اتفاقی نیستlaugh)

...

قبل از ظهر رفته بودم دیدن گرامی والدین، وقتی برگشتم شماره یکی از دوستان قدیمی روی تلفن خانه بود. تماس گرفتم جواب نداد. واتساپ پیغام دادم که خبر داد بیرون است. برای ناهار همراه خانواده رفته بودند باغِ خواهرِ ارشد. از ترس کرونا در فضای باز همدیگر را می‌بینند.

صبری خانم همسایه آپارتمان قبلی، تماس گرفت و احوالپرسی و خبر از واریزی‌های فروش سهام عدالتش و اینکه منتظر است مثل فروش 30درصد اول، چند میلیون یک جا، واریز شود بلکه بتواند یخچالش را عوض کند. اینکه خُرد خُرد با مبالغ پایین، واریز می‌شود خرج مایحتاج روزانه و چیزی نمی ماند. چندماه قبل که مبلغ میلیونی یکجا به حسابش ریخته بودند برای خودش تلویزیون جدید خرید و خیلی راضی است. تعریف کرد که نصاب آنتن را برد بالای پشت بام نصب کرد و الان تمام شبکه ها را آینه! تماشا می کند.

...

متوجه شدم تماسی از خواهر زاده دیگر داشتم بی پاسخ! یه ربع ساعت هم با او حرف زدم در مسیر برگشت از سرِ کار، رفته بود زیارت (گفت چون محل کارش نزدیک حرم است ولی به گمانم این‌روزها دلتنگ است وگرنه باید دور بزند تا برسد به حرم) این ماه! چهارمین سالگرد فوت خواهرم  است. گرامی‌مادر، سفارش کرده برای چند خانواده آشنا، بسته غذایی تدارک ببینیم مرغی روغنی ... خیرات برسد به روح درگذشته مان. ان شاءالله فردا بروم بازار ببینم چه می شود خرید.

 

 

پ ن : +نگیر از این دل دیوانه ابر و باران را... هوای تنگ غروب و شب خیابان را 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

یه هدیه برای امروز ^_^

 سلام

تابستان هشت

.

نخست:

از شروع آشنایی ات بگو؟ چطور آشنا شدی؟ یعنی چی شد؟ علتش چی بود و ...

_ شروع شروعش که همین اواخر دو سه سال پیش. ولی بصورت جدی و اینکه توجه‌ام رو جلب کنه امسال. سال نود و نه

اینکه چی شد و چطوری! خُب کرونا و تعطیلی کتابخانه علتش بید (البته زغال مرغوب هم بی تاثیر نبود = موبایل جدید)

 طاقچه رو نصب کردم (هرچند با غرولند!) و لذت‌بردن، شروع شد. خداییش سرعتِ خواندنِ کتابِ الکترونیکم بد نیست. بااینکه عادت به دست گرفتن کتاب چاپ شده و ورق زدن کاغذهایش داشتم همین تابستان، که امروز آخرین جمعه‌اش را می گذرانیم بیش از دوازده کتاب الکترونیک خواندم. اغلب رمان و زندگینامه، سه چهار تایی هم موارد خودمراقبتی و خودیاری و کلی هم داستان کوتاه جذاب.

بعد: 

این پست آقای صفایی نژاد رو خواندید؟ هدیه می‌دهند برای وبلاگ‌نویس‌ها ها. به مناسبت امروز - روز جهانی کتاب الکترونیک. والاwink

جزییات دریافت هدیه همانجا

 

 

پ ن :  دیدید برای مصاحبه از شروع وبلاگنویسی یا اولین کتاب! یا روز اول مدرسه می پرسند؟ خب منم گفتم با طرح آن سوال نخست! مثلا کشش ایجاد کنم برای تشویق شمایان به دریافت هدیه الکترونیکی و شرکت در مسابقهdevil

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

اندر مواردی که نمی دانیم!؟

 

 

سلام

تابستان هفت

.

ناراحت و عصبانی نوشته بود که "قیمت پودل کراس مینیاتوری یه هفته ای سه تومن! گرون شده"

هیچ تَصوّری از پودل نداشتم

رفتم ببینم این پودل کراس چی هست که الان 8 میلیونه و هفته قبل 5 میلیون بیدsurprise

که دیدم

اینهwink

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

مزه تابستان! یا تکرار وقایع؟

 سلام

تابستان چهار

 

نخست: صفحات مجازی

تقویم رومیزی 1399 مدل فلان، سینه مرغ بی استخوان فلان، کتاب خودت را به فنا نده، صابون زیبایی زرد فلان... frownرد می شوم

تکرار تاریخ از دنیاگیری! آنفلونزای 1918 تا کرونای 2019 . عکسهای ماسک زده مردمان! گورستان های پرشده از مردگان، پوسترهای هشدار...surprise

رد می شوم

نرم افزار پرتو ویژه بانوان... نصبش می کنم، به نظرم جالب بید.wink

 

بعد: یا شانس و اقبال 

هرروز! گردونه طاقچه رو می‌چرخانم بیشتر دنبال 100% و چندهزار تومان پول نقد هستم

هرروز در ایرانسل من، گوشی را تکان می‌دهم تا ببینم جایزه امروز چیست، تماشای فیلم کمدی و اکشن و تخفیف خرید فلان چیز! نه. فقط حجم رایگان اینترنت می‌خواهم

 

آخر: تابستان خود را چگونه گذراندید؟

روزهای گرم کشدااار عسلی! را سپری می کنم. اما عجیب بی‌برنامگی! کلافه کننده است. به نظر کلافگی در سرما قابل تحملتر است ها! البته بارها و بارها چله تابستان را از سر گذراندیم احتمالا از این یکی هم سر سلامت به در خواهیم برد.

بروم کمی بالا پایین بپرم، عقل سالم در بدن سالم است و ورزش، کمک کننده است در سلامت. شما هم دستانتان را بیاورید جلو حالا ببرید بالای سر دوباره پایین و بالا. چند بار هم شانه را بیاندازید بالا حالا پایین، بالا...پایین. آفرینsmiley(گفته شده هر بار 5تا15 مرتبه تکرار شود کافیست)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

آگهی بازرگانی ^_^

 تابستان دو

سلام

 

یه جا خواندم ( همیشه لازم نیست تجربه‌های تازه داشته باشی، خیلی وقتها باید بدونی چی حالت رو خوب میکنه و همون رو تکرار کنی)

خب برای من علاوه بر خواندن، نوشتن در اینجا! حال‌خوب‌کن بوده. سلام

تا حالا تجربه حجامت داشتید؟ خب یه جای دیگری خواندم که: نوشتن نوعی درمان است (خوددرمانی). نوعی حجامت روحی است تا خون‌های زاید روزمرگی را از تن‌ِمان بیرون بکشیم. 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

آگهی ترحیم یا THE LAST WORD

سلام

بهار هشت

 

هفته پیش فیلم زیبای آگهی ترحیم رو تماشا کردم. خوشم آمد. دیر روشن کرده بودم یه ده دقیقه‌ای از زمان پخش! گذشته بود. امروز فراغتی دست داد رفتم تلوبیون تا از ابتدا ببینم.

خوب شد که اولش رو ندیده بودم! ده دقیقه ابتدایی،چندان جالب یا تشویق کننده برای ادامه دیدن نیست خوو

هریت، تاجری بازنشسته است. تاجری موفق ولی نه چندان محبوب. چطور متوجه می‌شود که مدت کمی از عمرش باقی مانده؟ بماند!

بااینحال، روزنامه‌نگار جوانی را استخدام می‌کند تا برایش آگهی ترحیم بنویسد. (همان خبر مرگ در روزنامه با درج چکیده زندگی‌نامه متوفی) هریت می‌خواهد چیزهای دلخواهش نوشته شود، اما...

 

 

به شدت حسودی‌ام شد. زندگی پر از تلاش رضایت ثروت

شایدم تلاش ثروت رضایت

زنِ مسنِ این فیلم برای من، شبیه داستان "مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است" بود.

مادربزرگ 77ساله داستان هم، زنی بوده ماجراجو و مبارز که در آن دوره موفق به گذراندن دوره پزشکی شد و بعدها شد یک جراح موفق و مشهور. منتهی روایت داستان چیز دیگری است.

به مادربزرگ آن داستان هم حسودی‌ام شد.

همین

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

یک سبد زندگی خالی شد!؟

بهار هفت

سلام

 

سحرِامــــروز، وقت اینستاگردی! شنیدم  که یکی از دوستان وبلاگی‌ام، دیگر بین ما نیست.

فریده شفایی! یک سبد زندگی را گذاشت و رفت.

وااای... الان باز دلم سوخت و دوباره اشکم درآمد.

.

.

عجیب عادت می‌کنیم به این دوستان ندیده وبلاگستان

روحش شاد.

 

راحت و ساده می‌نوشت..

" نمیدونید چه لذتی داره وقتی گوشی قدیمی زغالی رو می اندازی ته کیفت و میری تو پارک و چشم میدوزی به گلها و دل میدی به آسمون و دار ودرخت و فقط تماشا می کنی و تماشا . برات مهم نیست که کی الان پیامی داده یا نداده؟ گروه چه خبر؟ اینستا چه خبر؟ آی دلار گرون شد ... آی ترامپ چی گفت... آی اینطور پیش بره اینطور بدبخت خواهیم شد.... اونطور پیش بره اونطور بدبخت خواهیم شد .... بسه... بخدا که گاهی واقعا باید آتش بس بدیم به خودمون و کمی دور از اینهمه آتش بایستیم. گاهی باید پرچمی سفیدی به اهتزاز در آورد و به دل و روح آرامشی داد. گاهی باید کنار کشید و کمی زندگی کرد...  اردیبهشت97"

و

+طناز بود. در پروفایلش نوشته بود

زن خوبی ام. خودم خودمو قبول دارم و همین کافیه (لطفا با لحن لجبازانه بخونش)

متولد 1345 – تبریز- متاهل

 

اغلب به تصاویر انتخابی وبلاگش غبطه می‌خوردم. زیبا و خواستنی

و

 از آخرین نوشته‌هایش

" همیشه گفته ام که امید باید آخرین چیزی باشه که می میرد و خیال دارم تا زنده ام زندگی بکنم نمیشه که قبل از مرگم بمیرم. اتفاقا اگه این ته مونده ی زندگی منه باید لذت همون ته دیگ رو ازش ببرم. باید همچین چمباتمه بزنم و انگشت اشاره ام رو بکشم دور در و دیوار زندگی و با لذت نوش جانش بکنم.

زنده باد زندگی. زنده باد امید. زنده باد مهربانی. زنده باد هرچی که رنگ زندگی رو قشنگ و قشنگ تر می کنه."

.

.

لطفا سوره فاتحه مع الصلوات

اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم

 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

این روزها که می گذرد

سلام

بهار شش

 

گذرنامه ندارم یعنی به فکرشم نیستم

نه که مخالفِ بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی باشم، نه.

منتهی ایران رو سرزمین پـهنـاور با ملتهای گوناگون می‌بینم که تا آخر عمر می‌تواند برای سفرها و پختگی! مناسبم باشد (به شرط پول و سلامت البته)

برای سرزمین‌های دووور هم خدا برکت بدهد به این دنیای مجازی قبلتر گفته بودم سفرنامه‌ها رو دوست دارم منتهی علاوه بر فرمایشات مسافران چندروزه! بسی مشتاق شنیدن نظرات ساکنین بلاد غیر! هستم.

شکر خدا، تا دلت بخواهد دوستان هم سن و سال یافت می‌شوند که سالهاست خارج نشینند. دوستانی باهوش و طناز و دست به قلم! من جمله، مریم که بیش از 10 سال در ژاپن زندگی کرد و اکنون احتمالا ساکن غرب است. ( خب چندسال پیش! در آخرین پست وبلاگش، خبر داد برای .... در یکی از دانشگاههای اروپا پذیرفته شده)

حالا که کتابخانه ها تعطیل شدند و ناچار به خواندن از نوع دیگر! هستم ترجیح میدهم مطالب دلخواهم را مرور کنم. یکی از آن خواندنی‌ها  مرور همین وبلاگ "سالهای دور از خانه" است.

جملاتش نیاز به ویراستاری ندارد.  توضیحاتش بدون حاشیه و صادقانه است و کلهم لذت می برم دوباره بخوانم ماجراهای خوابگاه چندملیتی و کار تدریس با کودکان چشم بادامی و مراسم ژاپنی و ... شیطنتهایش هم به جاست هرچند با برخی از باورهای من تضاد داشت.

 

پیشنهادنوشت

نخست: گپ و گفت من با این دوست ندیده ( سوشی...ربات...کیمونو )

بعد: کلامی چند در باب زندگی در ژاپن – مربوط به سال 1392

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

شستا

سلام

بهارپنج

 

تابستانِ پارسال، وقتی صفحه اینترنت بانک مسکن رو باز کردم متوجه یک اطلاعیه شدم - ثبت نام سجام-

بعدتر وقت حضور در بانک برای جابجایی پول، کارمند مربوطه تاکید کرد برای استفاده از اوراق حساب سپرده ممتاز –خریدوفروش- حتما ثبت نام کنم. مردادماه بود که اینترنتی اقدام کردم (به گمانم یه ده هزار تومان وجه رایج مملکتی هم هزینه ثبت‌نام اولیه شد). تا نیمه مراحل رو رفتم، تایید استعلام و کدپیگیری.

مرحله بعدی مراجعه به مرکز احراز هویت بود که مراکز معرفی شده دور از دسترسم بود و آن کارمند مربوطه هم گفت فعلا همان کد کفایت می‌کند!

تا امسال بهار! حرف سرمایه‌گذاری شد که دوستی پرسید کدبورسی داری؟ و اینجا بود که وفهمیدم لازم است کار نیمه را تمام کنم.

خوشبختانه الان در شهرنزدیک! یک دفترپیشخوان جزو لیست مراکز معتبر احراز هویت قرار گرفته. امروز صبح، تماس گرفتم محض اطلاع از چند و چون کار و پرسیدن نشانی دقیقتر که متوجه شدم آی ببم جان! گویا خیلی‌ها همین روزها نیازمند کدبورسی شدند ...

فعلا شماره تلفن گرفتند و در نوبت قرار گرفتم! هفته بعد تماس خواهند گرفت و وقت تعیین خواهند کرد برای حضور و احراز هویت و ان شاءالله تایید سهامداری در سجام

تا بعد ببینم این دوست! چه خوابی برایم دیده

 

* عنوان پست صرفا تبلیغاتی است.  شستا خبرساز شده امـــــروز در بورس گویاcool

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

جادوگر مهمتر از چوبدستی! یا قرنطینگاری

سلام

بهار چهار

 

شش

دو کبوتر عاشق! روی سقف پارکینگ (از سروصدای راه رفتنشون متوجه قرار دو نفره شدم)

 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز