آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

احوالپرسی

سلام

بهار شش

 همچنان معتقدم نیازهای اولیه و لازم زندگی آدمیزاد؛ خوراک، پوشاک و مسکن است. هرسه، از نوع خوب، ها ( خوب، نه بهترین ). با این همه،به قول دوستی؛ آدمی برای زندگی، برای خوشحالی و برای شادمانی به چیزی بیش از نان و آب و سقف و لباس و زاد و ولد احتیاج دارد . اینکه بتوانی از عمق وجودت بخندی، گریه کنی، دوست داشته باشی، عشق بورزی و لذت ببری...

برای داشتن تمامی این حس‌ها، خندیدن و گریه و شادی، گویا لازم است با دیگران باشی، برخوردها روی دهد و بگویی و بشنوی

...

نشستم نوشته‌های سالهای قبل را مرور می‌کنم. این بار رفتم سراغ همساده ها

اغلب فکر می‌کنم در زمان خوبی به دنیا آمده و کودکی و نوجوانی را سپری کردم. گاه تماشای تکرار سریالها... شنیدن و دیدن زندگی مشابه دیگران، آرامم می کند. حس شبیه بودن و تنها نبودن، شاید تحمل و پذیرش نواقص و کاستی‌ها را بیشتر کند و حسِ دوست داشتنیِ عشق را، ملموستـر...

...

  دقت کردید وقتی به هم می‌رسیم می‌گوییم "حالِت چطوره؟" ( حالتان خوب است؟ )

نمی‌گوییم گذشته ات یا آینده ات، می‌گوییم "حال" ت

(حالتون خوبه ؟ احوالتون چطوره؟ اوضاع زندگی خوب پیش میره؟ همه‌چیز بر وفق مراده؟)

بااینکه می‌دانیم که گذشته و گذشته ها، بر حال خوب امروز تاثیرگذارند (حالا برای یکی خیلی، برای دیگری کمتر) با اینحال امیدوارم حال امروزتان خوب باشد خوبِ خوب

و شُکر از اینکه امروز هستیم و روزهای پیش رو هست. امید به حالی بهتر، روزگاری پربارتر

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

تک پوش آفتابه ای! و پیکان؟

سلام

بهار پنج

 

اینکه همه چیز را همگان دانند واقعا درست است ها

مثلا هفته پیش با چند واژه برخورد! داشتم که نمی دانستم یعنی چه؟

*برای خرید طلا ، اینترنتی می‌گشتم ببینم با چهار پنج میلیون چه بخریم که بین گوشواره‌ها، انگشترها، پلاک، النگو و دستبند چشمم خورد به تک‌پوش!؟ 

الان می‌دانم تک‌پوش یعنی دستبند بزرگ یا النگوی پهن. ( لابد چون بصورت تکی استفاده می‌شود و  کنارش النگو یا دستبند نمی اندازند)

** باز داشتم قیمت انواع شیراهرمی رو چک می‌کردم که چندجا دیدم در لیستِ شیرآلات، شیرِ اهرمیِ آفتابه! هم هست. روشویی.ظرفشویی.حمام و آفتابه (گویا در بازار، اسم دیگر شیر توالت، آفتابه است)

*** در صفحه اینستاگرام نایزی نان مطلبی خواندم درباره مغزهای مغذی... گردو، بادام، پیکان، فندق.

پیکان! نشنیده بودم. پرسیدم و جواب دادند که پیکان pecan یا پیکن گونه‌ای از گردوی بومی آمریکایی است با مغزی بیضی شکل.

 

 

همین

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

نمک پرورده

سلام

بهارچهار

 

قابلمه رو آب کردم گذاشتم روی گاز 

جوش که آمد یک قاشق اضافه کردم و یک کیل* برنج رو که از قبل خیس کرده بودم ریختم تا آماده بشه برای آبکشی

*کیل=پیمانه

بعد...

سرم گرم شد و زمانی سر گاز برگشتم که برنج نیاز به آبکش نداشت!

خب حسابی شکفته شده بود ( همون شِفته خودمون)

.

ماندم چه کنم؟ گوکل کردم و دیدم برای فرآوری این برنج شفته شده، چند روش هست ازجمله پخت شیربرنج، کوفته برنجی و شله زرد

.

دلم رفت سمت شله زرد

روش پخت شله زرد رو پیش گرفتم اضافه کردن آب کمی صبر بعد شکر بعد زعفران و گلاب و به به

.

مغرب شد. وقت افطار با خوردن اولین قاشق متوجه شدم که

یک شله زرد پختم که مزه نمک می دهد!

.

.

همین

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

نامه-تجربه جوانی*

 سلام

بهار سه

 

نخست: از گردونه طاقچه، برنده اشتراک رایگان سه روزه! شدم و سریع رفتم سراغ خواندن کتاب نامه

 

 

مارتین گاندا؛ متولد ۱۹۸۳ در موتاری زیمبابوه. او در یکی از فقیرترین نقاط دنیا متولد و بزرگ شد. جایی که سیر شدن حداقلی دغدغه روزانه مردم بود. یک دوست مکاتبه‌ای از آمریکا سرنوشتش را تغییر داد. مارتین توانست به آمریکا مهاجرت کند و در رشته‌ی ریاضی و اقتصاد دانشگاه ویلانووا فارغ‌التحصیل شود. او در حال حاضر رئیس بنیاد SOAF است که در زمینه‌ی تحصیلات دانش‌آموزان آفریقایی فعالیت می‌کند.

 

کیتلین الیفایرنکا؛ متولد ۱۹۸۵ پنسیلوانیای آمریکا. کیتلین از سال ۱۹۹۷ نامه‌نگاری با مارتین را شروع کرد که به یک دوستی همیشگی بدل شد. او بعد از اتمام دبیرستان، تحصیل در رشته پرستاری را شروع کرد و هم‌اکنون پرستار بخش اورژانس بیمارستانی است. او همراه همسر و دو دخترش میلا و داشا زندگی می‌کند.

 

 همطاف یلنیز؛ متولد 1976 خراسان‌رضوی ایران. همطاف سال 2021 ماجرای نامه نگاری شش ساله دوران محصلی آن دو را خواند و از روایت‌های جذاب زندگی هر یک از آن دو؛ که تجربیاتش برای دیگری را با زبان خودش تعریف می‌کرد، بسیار لذت برد.

 

 

بعد: با به خاطر آوردن روزهای گذشته با خودم فکر می‌کنم ما گاهی چقدر غافلیم از نعمتهایی که در اختیارمون هست و چه زیبا بوده‌اند اون روزهای ساده و سرشار از سلامتی. به قول دوستی (خدایش بیامرزد) گاهی لازمه مشتت رو باز بکنی و ببینی چی تو مشتت داری قدر همونها رو بیشتر بدونی.

 

 

 

* صفحه دوم کتاب نامه درباره تجربه جوانی نوشته بود که: جوانی نه کودکی است نه بزرگسالی. جایی است میان این دو. جایی است برای بالا و پایین رفتن‌های متناوب بین کودکی و بزرگسالی... تجربه جوانی؛ جستجوی لحظه‌های  سخت در زندگی آدم هایی از دنیاهای متفاوت است... روایت لحظه ایستادن بر لبه بزرگسالی.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

بال بال

سلام

بهار دو

نوشته بود که ...

چقدر خوب بود اگر انسان بال داشت. مثلا صبح از خونه تا شرکت راحت پرواز می‌کردم، یهو یادم اومد الان که پا دارم مگه از خونه تا شرکت قدم می‌زنم؟ 

.

والا!

 

پ ن: نوروز مبارکاsmiley

دوستان امسال سال گاوه! راحت باشید.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

عزیز بنشین کنارُم

 سلام

زمستان شش

 

نخست: پنجشنبه... آسمان صاف و آفتابی است

دیروز، گرامی والدین هرکدام سرگرم کاری بودند در راستای خانه تکانی عیدانه!

ارجمندبابا حیاط بود، سراغ چهارچوب کمددیواری برچیده شده و همانطور نشسته روی صندلی! با زور چکش و انبردست قطعات را جدا می‌کرد تا بشود داخل انباری جا داد.

گرامی مادر هم کمد لباس رو خالی کرده و لباسهای گرم و بافت و سایر اقلام بلااستفاده! را سوا، بقچه پیچ می‌کرد.

منم پرده تور مغناطیسی درِ رو به حیاط را، تعویض کردم  (پرده های دُر پلاست در این سالها باکیفیت بوده برای ما)

و با موزاییک‌های اضافی گوشه حیاط، یک نشیمنگاه! ردیف کردم. (موزاییکها را در چهارردیف دو ستونه روی هم چیدم. از ارجمند بابا خواستم بنشینند، امتحان کنند ببینم ارتفاعش خوب شده که فرمودند: خوب است فقط پشتی ندارد که!)

 

بعد: در خیابان، کنارگذر! جا به جا، چاله آماده شده برای کاشت درخت 

چند رفتگر نارنجی پوش رو هم دیدم در زمین خالی و فضای باز کنار مجتمع، سرگرم جمع کردن پلاستیکهای سرگردان بودند.

شمشادها جوانه زدند و درخت بید هم سبزپوش شده.

یک دهلی زن! هم (نوازنده طبل) همراه جوانکی  می‌چرخید. صدای طبل و دهل شادی آور بود منتهی دلم می‌خواست گریه کنم. بغض شادی لابد

 

پ ن : 

ترانه "عزیز بنشین کنارُم" رو حجت اشرف‌زاده میخونه و مجری صبح بخیر رادیو یه جمله قشنگ میگه: حجت جان رفتی سرکوه و میخوای عزیز بنشینه کنارت! خب بیا پایین... برو خونه، یار اونجاست امن هم هست. والا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

اهل مشاهده

 سلام

زمستان چهار

 

"واقعیت اینه که توی دنیایی زندگی می‌کنیم که زمان حاکمه. تیک تاک... تیک تاک...

تقریبا هیچ چیز این دنیا ثابت نیست. همه ما و هرآنچه در اطراف ماست در حال گذر و تغییره.

خونه‌های دوره بچگیمون، اون محله‌های قدیم، حال و هوایی که توش زندگی می‌کردیم، چیزهایی که ما رو خوشحال می‌کرد، چیزهایی که باعث ناراحتیمون می‌شد، امیدها، ترس‌ها، لذتها، دردها، رویاها و آرزوها... همه تغییر کردن."

 ص54 - یادش بخیر به قلم علی میری

 

پنج بهمن، اینترنتی سفارش دادم و هفته بعد دستم رسید. متوجه شدم جناب پستچی! همسایه و ساکن همین مجتمع است و بسته رو حوالی هشت شب، در سوپرمارکت پایین بلوک! تحویل گرفتم.

 

 

 

پ ن: گرامی والدین اهل مطالعه‌اند متاسفانه این زمانه کتابی که مناسب شرایط آنها باشد کم شده (کتابهایی خط درشت با صفحات روشن)

الان! ارجمندبابا بیشتر اهل مشاهده شده تا مطالعه. هرچند این کتاب بیشتر برای من شوق‌انگیز است تا ایشان. منتهی صفحه به صفحه  را بادقت مشاهده می‌کند. خب در هر صفحه وسایل و ابزار و اثاث منزل با جزییاتی به تصویر کشیده شده بس آشنا و خاطره‌انگیز

 

یادش به خیر... سِلِّه (سبد چوبی آبکش برنج)- کمدگاز- پرده در.

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

مهرگان

سلام

زمستان سه

قسمت شد آخر هفته را مشهد ماندیم. زیارت و ... (البته گرمای شهر آزاردهنده بود برایمان! هرچند غروب به بعد کمی خنک می‌شد منتهی این دما برای دی ماه زیادی گرم بود)

پنجشنبه،برای برگشت به گلبهار طبق معمول اسنپ گرفتم و ماجرا آغاز شد

همان ابتدا درست وقتیکه اسنپ رسید ارجمندبابا اعلام کرد نیاز به دستشویی دارد!

خلاصه پس از سوار شدن، برای معطلی چنددقیقه‌ای عذرخواهی کردم. مردجوان که از قضا خوش‌صحبت! هم بود گفت راحت باشید مشکلی نیست و حرف جالبی زد که باعث شد اینجا ثبت کنم 

او گفت: لابد حکمتی داشته، گاهی وقتها همین تاخیرها باعث نجات جانمان و دورشدن بلا می‌شود.

خب تذکر بجایی بود همه ما شنیدیم و دیدیم (حالا صحنه‌ای در فیلم یا گزارش در روزنامه یا روایتی داستان گونه) که فلانی از قطار جا ماند یا پرواز را از دست داد یا وقت خروج از منزل چیزی جا گذاشت و دیرتر به مقصد رسید و ... حادثه ای را از سر گذراندangel

...

خلاف انتظارم وارد خیابانهای شلوغ شهر شد. از راهنمای بلد استفاده می‌کرد که به نظر من نابلد بید. خوو مسیر کنارگذر صدمتری –بزرگراه چراغچی- تنها گزینه مناسب من بود وقتی به راننده گفتم بهتر نبود از صدمتری می‌رفتید جواب شنیدم کمی بالاتر وارد صدمتری می‌شویم و توضیح بیشتر داد که این قسمت صدمتری سرعت خودروها بالاست و برای امنیت بیشتر این مسیر را می‌رود.

گفتم جناب راننده خوش‌صحبت! بود ارجمندبابا صندلی جلو نشسته بود  وقتی خواست کمربندش را ببندد برای جاانداختن، کمک لازم شد و بست. راننده ماجرای تصادف یکی از آشنایان در یکی از جاده‌های جنوبی (برخورد با شتر سنگین وزن) را با آب و تاب و شرح جزییات صدمات وارده به ماشین و البته آسیب دیدگان! تعریف کرد.

 نکته‌اش جان به دربردنِ همان آشنا بخاطر بستن کمربندایمنی بود (هرچند دچار آسیب مهره گردنی شد منتهی پس از چندماه، الان بهبود یافته ولی راننده و مسافرِ عقب که کمربند نداشتند مرحوم شدند)

به گمانم درباره آبی شدن اوضاع کرونایی مشهد، گرامی‌مادر حرفی زد که ایشان صحبت را ادامه دادند درباره قرمز بودن تهران و اینکه بچه تهران است و چندماهی است مادرش تهران ماندگار شده (مادرپسری ساکن مشهدند) صرفا بخاطر ممنوعیت تردد بین شهری و ترس از سفر با قطار و اتوبوس

و نمی‌دانم چه موضوعی مطرح شد که درباره محل سکونتش حرف زد و عجیب راضی بود از مهرگان

(آهان به گمانم حرف ترافیک ابتدای جاده خروجی شد و اینکه این ساعت نسبت به اوایل صبح یا بعدازظهر روانتر است)

خب ما هم محلات‌ِ مشهد –شهر خودمان- را بیشتر از مهاجران! می‌شناسیم

مهرگانی که مردجوان با شوق! ازش تعریف می‌کرد یک دهه قبل، بعنوان یکی از سه پروژه مسکنِ مهر برای شهرمشهد، افتتاح شده بود. جایی در حاشیه شمال جغرافیایی شهر

در زمینی حومه چند روستا، شهرکی ساخته شد اغلب ویلاییِ حیاط دار در دوطبقه مستقل.

وقتی متوجه شد نظر مساعدی درباره آن منطقه نداریم

 درباره یک کوچه بن بستِ دربدار! نزدیک محله‌اش گفت که چون مالکین ویلاهای آن کوچه، چند قاضی و پزشک! هستند اختلاف قیمت هرمتر مربع آنجا با اینور کوچه چندین برابر است و "مهم اینه که خودت آدم حسابی باشی نه اینکه محله حسابی! سکونت داشته باشی."

 آدم است که به زمین ارزش می‌دهد نه زمین به آدم...واقعا؟!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

من از کجا! چه می دونم؟

سلام

زمستان یک

دیروز روح رو دیدم . انیمیشن soul

دوست داشتمش... سرگرم کننده بود و چندجا هم بلند! خندیدمlaugh

(خُب، جوگاردنر می‌میرد. درست زمانی که تصور می‌کرد تازه زندگی به او رو کرده و ماجراهایی در دنیای بالا که در دوبله به گیتی پسین و گیتی پیشین و خلسه! معرفی شده با یه روح به دنیا نیامده! به اسم 22 که نمی‌داند چه از زندگی می‌خواهد و برای همین هم علاقه‌ای به این دنیا آمدن ندارد و جهان ما انسان‌ها را جایی ملال آور می‌پندارد، برایش رخ میدهد و در انتها... )

...

طبق عادت پس از تماشای فیلم، رفتم سراغ خواندن +نقدها...

 دیدم آی ببم جان، این فیلم پر بوده از نکات فلسفی! اگزیستانسیالیسم! و موارد روانشناسانه و نکات دیگر از جمله فرمایشی بودن فیلم. والا

...

برایم حضور اینهمه سیاهپوست در فیلم عجیب بود. شخصیت اصلی سیاهپوست، دانش آموزان مدرسه اغلب سیاه پوست،  آرایشگر سیاهپوست، کارکنان بیمارستان و ساکنین شهر در خیابان و مترو اغلب سیاهپوست

و

البته استفاده آمارگیر جهان بالا- مثلا فرشته مسئول شمارش مرده ها- از چرتکه هم جالب بید

و

راه افتادن کارَت در سلمانی، بدون نوبت! صرفا بابت آشنایی با آرایشگر هم دیدنی بود

 

 

 

پ ن :

نخست: گویا طبق باور اگزیستانسیالیست‌ها زندگی بی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. این بدین معناست که ما خود را در زندگی می‌یابیم، آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم ... بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ‌گرایی اشتباه گرفته می‌شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ‌گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.

 

بعد: یک نقد شیرین

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

فقط ۱۰۰ روز

سلام

.

پاییز چهارده

قبل از ظهر سری به پست زدم، صبحی چندبار شماره دفتر پست را گرفته بودم و کسی پاسخگو نبود. ناچار شال و کلاه کرده حضوری رفتم

(تاخیرهای پیشتاز از دو سه روز! به یک هفته، ده روز! رسیده. کروناست دیگر)

هنوز خریدهای اینترنتی که۱۰ آذر، کدرهگیری‌شان، برایم ارسال شده به گلبهار نرسیده.

این تاخیرهای پُست، لذت خرید را از بین می‌برد.

میوه فروشی‌های بازار مثل همیشه شلوغ بود و البته پُرتر از قبل ( کارگرانِ یکی از میوه فروشی‌ها! کلی کارتن و سبدِ میوه و سبزی را دست بدست در انباری کنار مغازه جا می‌دادند. تا سقف پر بود از انواع میوه!) 

آنسوتر مردمان ماسک‌زده! ورودی یک فروشگاه پروتینی، صف بسته بودند ( گویا محل توزیع گوشت مرغ دولتی به قیمت هرکیلو بیست هزار و چهارصد تومان بود)

نانوایی داخل بازار هم تنور سنگک تعطیل. (این سومین نانوایی است که قبلتر دو نوع نان پخت می‌کرد و الان فقط نان فِری می‌پزد. سهمیه آرد تغییر کرده و اغلب قسمت تنوری را تعطیل کردند)

.

چندی قبل درست با شروع هفته! هرروز حوالی ظهر برایم پیامک تبریک می‌رسید که:

 

حالا هم همطاف پیامی دارد برای شمایان که: به هوش باشید فقط ۱۰۰ روز دیگر باقیست (بود) تا پایان سده.

 

نتیجه: ما که از پیامک‌های رایگان ایرانسلی‌مان استفاده نکردیم شما به فکر باشد از این روزها خوب بهره ببرید.

 همین

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز