سلام
زمستان بیست و چهار
"درست وقتی که هلن حس میکرد پشت میلههای باران زندانی است و مجبور است ساعات کسالت باری را بگذراند، آنتوان با چنان ولعی روز را آغاز میکرد که انگار با آسمانی آبی و درخشان طرف است..."
*یک روز قشنگ بارانی -پنج داستان کوتاه از اریک امانوئل اشمیت (خوشمان آمد بسی)
این روزها، ریز ریز و قلپ قلپ باران میبارد. البته گاه گاهی توقف هم داشته گویا برای نفس گیری...
هرچند
به نظر همطاف، باران بهترتر از برف است ولی هنوز نه به زیر باران رفتن
عادت دارد نه به چنین محبوس بودن... بروم نفس عمیق بکشم.
قانون طلایی ٢٨🎀🎀
لحظات انتظار را خوشایند کنید.
با
بیحوصلگی، فریاد و هیاهو و لعنتفرستادن و عذابکشیدن! نمیتوان انجام
کاری را سرعت بخشید. دکتر که اتاق عمل است و شاطر که نیامده و مسئول مربوطه
در راه است و ... بهتر است از وقتهای تلفشده و لحظات سرگردان استفاده
خوشایند کنیم. وقتیکه در ترافیک گیر کردهاید، درصف ایستادهاید یا منتظر
آمدن کسی هستید، به این لحظههای انتظار و بیکاری به عنوان یک فرصت نگاه
کنید میتوان در این مواقع! برنامه روزانه خود را مـــرور کنید، اطراف خود
را تماشا کنید و به زیباییها و جذابیتهای موجود خیره شوید و یا فقط نفس
عمیق بکشید. آسوده با پیشانی باز از این لحظاتِ برنامهریزی نشده، لذت
ببرید. فقط سراغ تلفن نروید مگر اینکه کاری دیگر جز تماس انجام دهید.