سلام

تابستان دو

 اهل یکی از روستاهای درگز بود. تُرک زبان.

 تعریف می کرد: " شش تا بچه داشتم چهاردختر و دو پسر. جوان بودم و شوهرم ناسازگار...

طوری شد که قصد مشهد کردم. یک روز یه بقچه برداشتم نان و روغنی و ... دست چهار دختر قد و نیم قد رو گرفتم آمدم مشهد حرم آقا. نشستیم تا غروب. مانده بودم چه کنم! از حرم زدم بیرون از دخترها پرسیدم کدام سمت برویم؟ دخترکوچکه مسیری رو نشان داد گفت اینوری

رفتیم و رفتیم کوچه ای بود با سه در. در اولی نه، دومی رو هم نتونستم بزنم سومی رو دق الباب کردم. زنی در رو باز کرد نفهمیدم چه گفتم شاید گفتم مهمان نمی خوای؟ شایدم گفتم غریبیم و بی جا... راهمان داد تو. اتاقی خالی را نشانمان داد و منقلی آورد برای گرم شدن. چیزی از خوراک و گرسنگی نه گفت نه گفتیم. یه لا چادر رویمان انداختیم وتنگ هم خوابیدیم تا صبح که دوباره آمد برای سرکشی منقل. پرسید چه می کنی؟ جایی برای رفتن داری؟ باز هم یادم نیست چه گفتم

شوهرش در آشپزخانه دانشگاه فردوسی کار می کرد. گفت کار می کنی؟ محکم گفتم بله. گفت پس با شوهرم راهی شو. بچه هایت رو من نگه می دارم.

رفتم و همه کار کردم سیب زمینی پوست گرفتم دیگ شستم. آب گردوندم و شبی با ظرفی پر از غذا برگشتم. نمیدانم غذاها رو چه کردیم به گمانم همه رو خوردیم یخچال نبود که

کارم همین شد... اوایل هفتگی دستمزدم رو می‌دادند. در همان اتاق ماندیم و کم‌کم کاسه بشقاب و متکا و تشک و اثاثیه منزل خریدم .

بعدها از طرف دانشگاه صاحب خانه* هم شدم. اوایل امکانات مناسبی نداشت منتهی روز به روز بهتر شد. تقریبا تمام کارکنان آنجا یه قطعه گرفتند. اقساطش ماهانه از حقوقم کسر شد. سالهای آخر شدم آبدارچی سازمان مرکزی، کارم سبکتر شد و شکر خدا جهیزیه دخترها رو هم از فروشگاه تعاونی دانشگاه خُرد خُرد جور کردم.

اینو نگفتم که پسرها چند سال بعدش آمدند پیش من. الحمدالله کار کردم و حقوق گرفتم و دخترها درس خواندند و الان همگی سر خانه زندگی خودشانند. پسرها هم هر دو سرهنگ سرتیپ شدند ها.

 مستمری بازنشستگی می‌گیرم و هنوز هم، در همان خانه ویلایی دانشگاه ساکنم.

 در آخر گفت : کافیه نترسی... توکل کنی به خدا و حرکت کنی. با نشستن و غم باد گرفتن، کار پیش نمیره. باید دست به زانو بگیری و پاشی."

 

 


 

 

*اواخر دهه 60 در اجرای طرح توسعه شهری، اراضی بلوار وکیل آباد مشهد، شهرک سازی شد و به سازمان‌ها و ارگان‌ها و کارخانه‌ها واگذار شد. در ابتدا اسم‌ها مُعرف ساکنین بود. شهرک شهربانی... شهرک ناسیونال...شهرک لشکر... شهرک فرهنگیان... شهرک رازی