سلام

 

ببخشید وسط تحلیل جنگ اروپایی اکراین و...از آشوب درونی خودم می نویسم.

 

و اما دیشب! تو چه می‌دانی دیشب چه گذشت با آن همه سروصدا؟

آسمان گلبهار هم بلد نیست نگرانم باشد بیشتر عصبانی بود و صدای رعدهای نیمه شبش همان اندک آرامش پس از بالاآوردن را از من گرفت.

نخست:

جمعه، ارجمندبابا خبر داد سمت راست گلویش، اندازه یک نخود! درد گرفته. گفتیم در معرضِ بادِ سرد بوده و سرماخورده. غِرغِره آب نمک و شربت عسل و خیسانده لیموعمانی تا ... دیروز صبح که خبر رسید چه نشستی بیا که ایشان آماده شدند برای زیارت طبیب.

گویا درمان خانگی افاقه نکرده و علاوه براینکه قورت‌دادن برایش دردناک شده، گوش راست هم درد گرفته.

می دانید خوردن نیز علاوه بر مطالعه داستان تاریخی و پارک گردی! یکی از علاقمندی‌های مهمِ پدر من است.(وقتی قورت دادن دردناک بشود باید رفت پی درمان بی حرف پیش)

رفتیم کلینیک که هم داروخانه داخلش بید هم تزریقاتچی. خانم دکتر معاینه کرد و دارو تجویز شد و آمپول تقویتی زده شد و برگشتیم. اما..

تمام ماجرا برای قبل ظهر بود که قرص و شربتهای بابا را زمانبندی کرده تحویل گرامی مادر داده و برگشتم. کمی سردرد داشتم و خسته بودم!یک قرص سرماخوردگی خوردم و دراز کشیدم .

بعداز ظهر نیز سردرد داشتم که پس از غروب، ماجرا شروع شد.بی قراری و آشوب!

کمی تب، کمی درد رسید به لرز و تهوع و ...

تا چند ساعت امانم بریده شده بود تا استفراغ . چندبار که بالا آوردم گویا صلح شد و آرامش.

تازه کشور جسم آمد قرار بگیرد که آذرخش گلبهار رسید پرسروصدا.

 همزمان صدای دزدگیر ماشین و واق واق کردن هیجانی! یه توله سگ (که متوجه نشدم داخل بلوک بود یا بیرون)

سروصداهای نیمه شب، همان اندک آرامش پس از بالاآوردن را از من گرفت و خواب زده‌ام کرد.

امروز یکشنبه هنـــــوز تُخمِ چشمانم درد می‌کند و میل شدیدی به خوابیدن دارم.

خدایتان نگهدار