آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

با تفاوت... با شرف

 

سلام

نخست: عجیب و نجیب و شریف و حریف

حمیدرضا غیرت نشون داده و درست و بجا رفتار کرده

ناهی از منکر شد و رفت جلو ولی

شنیدم که گفتند: فیلم رو دیدید؟! رفتار آن دختر را دیدید؟

به نظر شما دخترها با آن اراذل و اوباش ناآشنا هستند؟!

 

درسته به نظر من هم رفتار دخترک! شبیه یه دعوای مرسوم دوست پسر دوست دختری است.

بااینهمه  این دلیل خوبی نیست که بگوییم مزاحمتی در کار نبوده و نباید دخالت می کرده

ما مسلمانیم. شاید مزاحمتی در کار نبوده! ولی عمل، منکر و زشت است. حتی با رضایت عاملین.

 (خیلی حرف نوشتم ولی بیشتر واگویه شد فقط این نقل قول از مادر حمیدرضا:

بچه ام خیلی ساده رفت، با چاقو به قلب و پشتش زدند ولی باز هم از دختر مردم دفاع می کرد؛ کجاست آن دختر که ببیند من چه می کشم؛ خدای من.)

 

ننگ بر خانواده آن چاقو کشها

و شرم بر خانواده آن دخترها.

 

بعد: حجاب و عفت! حافظ سلامت جامعه است.

همه ما می‌میریم. بعضی گمان می‌کنند نه تولدمان اختیاری بوده نه مرگمان

ولی من مخالفم

هم تولدمان انتخاب خودمان بوده هم مرگمان می تواند انتخابی باشد.

این مرگ غیرتمندانه، گوارای وجود این پدر جوان.

افتخار این رفتار شجاعانه برای خانواده اش

و

قصاص با لعن و نفرین بر آن پسرها و خانواده‌هایشان

و

عذاب وجدان و سرافکندگی برای آن دختر ولنگار و خانواده‌اش

 

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

رسم مگر این نبود

سلام

.

دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

...

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد

 

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

همه اشتباه می کنند!؟

 

 

سلام

نخست: همطاف از نعمت وجود گرامی‌والدین برخوردار است.

سالمندی مزایایی دارد و معایبی

یکی از مزایاهایش همین کفاره ندادن روزه‌خواری است. امروز متوجه شدم (در تماسی که با دفتر امام جمعه شهر داشتم) والدین عزیز که بابت کهولتِ سن، روزه نگرفتند نیازی به پرداخت کفاره هم ندارند. بَه‌بَه

 

 بعد: ارجمندبابا، آخر هفته از کمردرد، شاکی بودند و خواستند برویم دکتر. دُرست قبل از تعطیلاتِ‌عیدِفطر، پنجشنبه شب.

پزشکِ خوش انصاف هم برای ایشان مسکن تجویز فرمود. باکلوفن25 + ناپروکسن500 و

 دردسر ما شروع شد.

شرح و تفضیل دارد ها

 

 همان شب درد ساکت شد ولی فرداروزش! خواب‌آلودگی و گیجی شروع شد. جمعه با یک داروخانه شبانه‌روزی تماس گرفتم و قرارشد به جای دو بار در روز (هر12ساعت یک قرص) به همان یک بار در روز قناعت کنیم.

 روز شنبه فقط  بعد از ناهار، مسکن‌ها! رو خوردند. ولی حواس‌پرتی و در ادامه روان‌پریشی به دنبال داشت. برخلاف روز قبل که اغلب خواب بودند حالا بی‌خواب شده بودند.

اذیت شدیم و نگران.

خب اینکه ندانی چطور بروی دستشویی! ترسناک است.

یا مبهوت ندانی با استکان چای چه کنی!

یا یک خاطره و ماجرا رو از زمانهای جوانی تعریف کنی و بیش از نیم‌ساعت مرتب تکرار کنی و تکرار کنی.

شب را بیدارخواب گذراندیم و فرداصبح پزشک آوردیم بالای سرشان.

( با اورژانس 115 تماس گرفته بودم ولی چون تست‌قند و فشارخون هیچکدام بالا یا پایین نبود اپراتور پیشنهاد داد ابتدا یه پزشک از نزدیک ویزیت کند)

پزشکِ جوان هم پس از شرح حال و معاینه fast... خواست از 115 کمک بگیریم!

اعزام به بیمارستانِ نزدیک و نوارقلب و آزمایش خون، وصل سرم و درانتها توصیه پزشک اورژانس برای سی‌تی اسکن مغز

 در نتیجه خروج از بیمارستان چناران و رفتن به بیمارستانی در مشهد

پزشک متخصص که روز تعطیل حضور نداشت!  دوباره نوارقلب و آزمایش خون بعد سی تی اسکن و ...

بیش از سه ساعت زمان برد تا جواب آزمایش آماده شود در همان زمان

آنقدر که رزیدنت‌های گوناگون شرح حال دادم خودم عصبی شده بودم. خداروشکر سی‌تی هم مشکلی نشان نداد

 پزشک مغزواعصاب (بدون قطعیت) دو علت را پررنگ کرد: عفونت‌داخلی با افزایش شیمی خون! یا شروع آلزایمر!

تا جناب پرستار، نوبت ویزیت متخصص داخلی را یک ساعت بعد اعلام کرد. با رضایت خودمان، بابا را ترخیص کردیم.

(بماند که نیم ساعتی هم حسابدارِ ریزنقشِ خونسردِ اورژانس! ما را معطل کرد. پس از تسویه حساب و جداسازی انژیوکت برگشتیم گلبهار)

،

ارجمند بابا در مسیر برگشت همچنان روان پریش بود. یک ذوق زدگی با تماشای بلوارها و ساختمانها و تکرار حرفهای پرت و پلا و حرف و حرف

گویا رفته بودیم هواخوری و کلی دیدنی و شنیدنی داشتند برای تعریف.

غروب پس از خوردن یک پیاله فالوده سیب، قرص خوابشان را دادیم بلکه بخوابند. یک ساعت زمان برد تااا به خواب بروند تااینکه

سحر روز دوشنبه حوالی 4صبح ارجمندبابا، با تمام شدن تعطیلات، سرعقل آمد!

طبق روال رفتند دستشویی

وضو گرفتند و نماز و قرائت قرآن و خوردن ناشتایی با نان اضافه البته

(انگار نه انگار که دوسه شبانه روز گرامی مادر و من، زا به راه شده بودیم)

.

 هفته قبل ارجمند بابا  برای آزمایش دوره‌ای خون اقدام کرده و جوابش آماده بود. بعدازظهردوشنبه، طبق وقت قبلی رفتیم متخصص داخلی شهر! که پس از شنیدن ماوقع و دیدن آزمایش خون قبل و بعد از تجویز مُسکن‌ها

معلوم شد تجویز باکلوفن 25 یا تزریق فلان مُسکن باتوجه به شرایط سنی و سابقه مصرف دارویی ارجمندبابا اشتباه بوده

 و روی کلیه ها به جِد تاثیر گذاشته.

دارویی تجویز نشد جز ویتامین دِ ثِ و استفاده از ژل دیکلوفناک برای کاهش کمردرد بعلاوه یک قرص برای آرامش بیشتر و خواب بهتر شبانه

تا ده روز بعد و آزمایش مجدد بعضی فاکتورها

 

 

در حاشیه: خداییش بخش اورژانش نوعی بی‌نظمی منظم یا نظم در بی‌نظمی جریان داشت.

شیفت عوض می‌شد. جواب آزمایشات می‌رسید. بیمار برای سی‌تی فراخوانده می‌شد. کف طی زده می‌شد. تزریق یا سرم وصل می‌شد... ولی کسی با خود بیمار کاری نداشت!

رو به ظهر شلوغ شد... سر و صدا و بغض و ناله... همراهان همگی منتظر و پریشان

 کادرپزشکی! فقط طبق لیست عمل می‌کرد. بدون توجه به ازدحام یا تراکم بیمار!

پذیرش   ورود

خدمات اولیه : نوار قلب فشارخون تست قند تیک

معاینه پزشک اورژانس تیک

خونگیری تیک

سی تی تیک

پزشک مغزو اعصاب تیک

 داخلی انصراف

ترخیص   خروج

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز