سلام

صبحِ چند روز قبل، در بالاپایین کردن شبکه‌های تلویزیون! فیلمی توجه‌ام را جلب کرد (بازپخش در شبکه سلامت) تماشایش کردم. چون از ابتدا ندیده بودم بعدازظهر اینترنتی از ابتدا دیدم. دوباره زندگی.

داستان زن و مرد سالمند متمول که تصمیم گرفته بودند بروند خانه سالمندان برای ادامه زندگی که

ناچار می‌شوند از تنها نوه‌شان نگهداری کنند. یه نوزادِ دخترِ شکلاتی رنگ (دورگه)

برای بار اول، فیلم دلنشینی بود برایم.

ولی وقت تعریف داستان فیلم برای گرامی مادر، لطیف نبود انگار.

نمی دانم! (گاهی یه چیزی سرجایش نیست شاید یه کسری شایدم یه ناترازی ولی نمی‌دانی چی؟)

زندگی روایت شده فیلم رو مرور می‌کنم

... زن و شوهر هردو هوای هم رو داشتند در یک خانه بزرگ و اصیل

بدون دغدغه مالی ولی هر دو گرفتار بیماری، یکی فراموشی دیگری ضایعه مغزی

خیاطی... موسیقی... همسایه...

.

.

.

.

آهان... یاافتم

در این زندگی! نشانه‌ای از دینداری ندیدم. البته به جز خرید کفن و آبکشی فرش

خب همطاف عادت دارد به سحرخیزی... دعا... ذکر

یاخدایی نیایشی نجوایی

که در این فیلم نبود!

حیف