آدمی سرزنده از یاد است، یاد... رمزِ عمرِ آدمیزاد ست، یاد!

لَم یَلِد و لَم یولَد*

 

سلام

نخست: فصل نو مبارکا...

نمیدونم چرا ولی با تغییر فصل خوش حال شدم! اینـــم ذوق میوه فرش محله ما

...

اولین صبح زمستانی رو در مِه به خانه برگشتم.

دیشب +پاورقی رو تماشا کردم و باز خندیدم.

فقط نشد ویژه برنامه انارستان رو ببینم

انارستان رو هرروز می بینم. ساعت 16 شبکه افق . تکرارش هم صبح ساعت 9

سه شنبه موضوع برنامه "عادت و تغییر عادات" بود که مهمان برنامه، فلسفه آهستگی! رو بیان کرد. جالب بود برام. الان که جستجو کردم جالبتر هم شد

 


بعد: چگونه می‌توانیم جنبش آهسته را در زندگی روزمره به کار ببندیم


آهسته خوردن: وقتی لقمه‌ای در دهان دارید، سعی کنید عمل جویدن را «آگاهانه» انجام دهید. آگاه باشید «چه چیزی» را «چگونه» می‌خورید. روشن است که انجام این کار حین گفتگو آسان نیست، اما هر زمان فرصت داشتید آن را امتحان کنید. مطالعه‌ای که سال ۲۰۱۹ با این موضوع انجام شد نشان داد با انجام این کار نه تنها طعم‌ها و لذت غذا خوردن بیشتر می‌شود بلکه مدت زمان سیر ماندن و کمتر خوردن پس از آن هم بیشتر می‌شود.

فرهنگ آهسته: من عاشق مطالعه هستم، اما به ندرت کتابی را برای بار دوم می‌خوانم. با این حال، بسیاری از کتاب‌ها، به ویژه آثار برجسته و کلاسیک را نمی‌توان با یک بار خواندن به طور کامل درک کرد. درک من از همان چند کتابی که بیش از یک بار خواندم کاملاً فرق دارد. سعی کنید بازخوانی را برای کتاب و بازبینی را برای فیلم تجربه کنید تا به شکل متفاوتی از آنها لذت ببرید.

دوستی‌های آهسته: با افزایش سن، به این نتیجه می‌رسید که زمان اندکی برای معاشرت با دوستان‌تان دارید. زمان شما بیشتر صرف رسیدن به عقب افتادگی‌ها یا صحبت کردن درباره‌ی موضوعات مهم بزرگسالی می‌شود.
با این حال نکته‌ جالب اینجاست که بهترین دوستی‌های ما طی سال‌های متمادی و به آهستگی شکل گرفتند. این قبیل دوستی‌ها متعلق به دورانی هستند که همکلاسی‌هایمان را سال‌های زیادی هر روز هفته می‌دیدیم؛ یا مثل هم اتاقی‌های دوران دانشگاه که اوقات شبانه‌ی زیادی را با آن‌ها سپری کردیم و خاطرات زیادی با آن‌ها ساختیم. امروز هم اگر آهستگی را در روابط‌مان با دیگران اعمال نکنیم نمی‌توانیم به آن‌ها نزدیک شویم.
 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

منبر

سلام

 

در جرو بحث‌های دیگران دخالت نکنیم.

تا زمانی که نظری از ما نپرسیدن، پاسخ ندهیم.

موقع قضاوت و داوری در مورد دیگران، لحظه‌ای صبر کنیم و با خودمون بگیم اگر جای طرف مقابل بودم من چه می کردم؟ (با شبه فضیلت قضاوت نکنیم مخالفم ها. این یه مورد دیگه است. یعنی شرایط رو بسنج بعد قضاوت کن)

درمقابل افراد عصبانی و خشمگین، چند دقیقه‌ای صبر کنیم (حاضرجواب بودن، هنر نیست که)

 

 

 

 

 

پ ن:

بازی با کلمات رو دوست دارم. گاهی بعضی کلمات جالب انگیز ناکند!؟ مثل غیبتِ انگلیسی = backbite

back پشت

bite گازگرفتن

جمع ایندو میشه backbite غیبت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

تجربه! پل پیروزی است؟

 

سلام

۱۲سال پیش که دنبال خرید خونه بودیم اومدیم گلبهار

این شهرجدید رو نمی شناختیم. یه گشتی زدیم از ورودی تا مرکزشهر. محلات ویلایی نشین، خیابان‌ها عریض، بولوارها خلوت، فقط دو تا سه مجتمع آپارتمانی دیدیم آن هم حداکثر در ۴طبقه.

رفتیم سراغ یکی از شونصد بنگاه املاکِ مستقر در مرکز شهر. مشاورِاملاک! باتوجه به نقدینگی ما سه مورد نشانمان داد در سه محله شهر. هرسه ویلایی دوخواب ۲۰۰متری. گفتم که ما هنوز با شهر آشنا نبودیم پس بین این موارد اونی رو انتخاب کردیم که بیشتر به چشممان اومد.

نوسازتر. تازه نقاشی شده بود. آشپزخانه: گاز روکار شیرآلات اهرمی. دو حیاطه یکی جلو یکی پشت ساختمان هردو درخت میوه دار

خب انتخاب‌مان چندان مناسب شرایط‌مان نبود و ناچار شدیم دوسال بعد نقل مکان کنیم به خونه‌ای قدیمی‌تر ولی محله‌ای آبادتر که نیازهای گرامی والدین رو جوابگو بود. بازار در دسترس (نانوایی و سوپرمارکت) پارک سرسبز نزدیک و آرامش بیشتر (همسایه‌های ساکن و کم سروصدا)

.

اون خونه‌ای که همان بدو ورود برای بازدید، بینی چین داده بودیم که نورگیر نداشت و یک اتاقش بالا بود و حیاطِ پشتِ ساختمان بی‌درخت!

و

رَدش کرده بودیم الان موقعیت برتری پیدا کرده. محله پرند، امروز در گلبهار شده محله تجاری (بازارهای روز میوه و سبزی و مراکز خرید و پاساژهای رنگارنگ) و مراکز خدماتی . کافی بود سه چهار سال صبر می‌کردیم.

 

 

پ ن :

گلبهار 90

اعصابت را آرام کن تا روده‌ات آرام شود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

من منو قربان

 

سلام

برداشت آزاد از نوشته +گرامی صاحب ذوق و طناز سخن، نگین بانو

گاهی بد نیست از خودمون تشکر کنیم ها

مثلا:

همطاف جان مرسی که کتاب میخونی. مرسی که بیشتر از قبل کتابِ خوب، میخونی.

همطاف جان مرسی که به سلامتیت اهمیت میدی و پیاده روی رو جدی میگیری.

همطاف جان مرسی که حواست به مصرف آب هست و در این مورد، جا باشه تذکر هم میدی (خوو آب که جارو نیست)

همطاف جان مرسی که بطری عرق نعنا و ظرف پنیر (حتی بسته داروها) رو دور نمیندازی و جداگانه جمع میکنی بعد می سپری بازیافت.

همطاف جان مرسی که تمرین میکنی خودت رو بابت اشتباهات زندگیت مدام سرزنش نکنی و خودت رو میبخشی و میگذری.

همطاف جان مرسی که وقتی میری خرید، ساک نمدی خودت رو میبری و پلاستیک به طبیعت اضافه نمی‌کنی.

همطاف جان مرسی که یادداشت روزانه داری و همونقدر که حواست به تسویه به موقع قبوض!( آب و برق و گاز و تلفن) هست دقت داری شارژِ ساختمون هم تاخیر نداشته باشه.

همطاف جان مرسی که سحرخیز هستی و پس از نمازصبح بیداری . مرسی که دیرتر از ۱۰ شب نمی خوابی.

همطاف جان مرسی که زباله های رها شده محوطه یا پایین پله‌ها رو جمع میکنی و بدون غرزدن میبری سطل زباله پشت بلوک.

همطاف جان مرسی که انار رو دون میکنی و همراه گرامی والدین می خوری

همطاف جان مرسی که سعی میکنی تا میتونی جواب رد به درخواست مالی نزدیکانت ندی حتی شده خودت قرض کنی تا دردسر وام و قرض رو اونا نداشته باشند.

همطاف جان مرسی که حواست به ارجمند بابا و نازنین مادر هست و در برنامه ریزی هات (سفر، خرید و خوراک ...) اولویت! خواست اوناست.

همطاف جان بابت این آخری خیلی مرسی!

.

پ ن : پیشنهاد میکنم شما هم گاهی این کارو انجام بدین ( فرصتیه تا نقاط قوت خودتون رو به یاد بیارین احتمالا اولش کلی و اندی! عیب و کاستی هم جلوی چشمتون رژه میرن، بذارین رد شن... کی کامله؟ منتهی دیدن خوبی ها کمکمون میکنه.

امیدوارتر میشیم تا بدی هامون رو کمتر کنیم )

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

مکعب زندگی

سلام

آسمان ابری رو دوست دارم

امروز ۱۰مهر آسمان اینجا نیمه ابری است.

دیروز هم که سرویسکارِ آبگرمکن رسید، ابری بود.

آبگرمکنِ منزلِ گرامی والدین، بلاخره دارای مُبدل نو شد. البته شبِ قبل از نمایندگی بوتان (که بتازگی یافته بودم!) قیمت یک آبگرمکن نو را پرسیده بودم= ۳میلیون. به نظرم خوب بود. ولی سرویسکار گفت نیازی به نو نیست با تعویض مبدل حرارتی آبگرمکن خودمان نو می‌شود!

راستی برای ایرادِ کم فشاریِ آبِ گرم هم، اسیدشویی لوله‌های آب رو انجام داد. به هرحال لوله‌های فلزیِ این خانه قدیمی، سالهاست رسوب گرفته.

سرجمع، دو ساعت کارِ تعویض و نصب و اسید شویی و ... زمان برد و در انتها ۲میلیون کارت به کارت کردیم.

سردوش سیار هم عوض کردیم و حالا آماده فصل سرما هستیم.

البته پرونده خرید کرسی(میز +هیتر) همچنان باز است. گرامی مادر اصرار دارند امسال با گرمای کرسی شبهای سرد را سپری کنند. ان شاءالله

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

دیروز دروغ گفتم

سلام

رفته بودم بیمارستان رضوی، آزمایشات ارجمندبابا رو نشون دکتر بدم. (جناب دکترِ فوق متخصص! فقط یک روز درهفته، بیمارستان ویزیت دارند.)

بعد ازتحویل داروها که ۹۰درصد بیمه نبود (حدود ۷۰۰ تومن هزینه شد. البته داروها را برای دوماه تجویز کرده بودند)

با سواری! برگشتم گلبهار. (فقط با ۱۰ تومن، نصف کرایه ماشین خطی! مرا رساند ایستگاه مسجد). پیاده که شدم رفتم میوه فروشی پشت ایستگاه که قیمت مناسبتری داره (مثلا کدوسبز رو کیلویی ۱۳ خریدم. میوه فروشی محله ۲تومن گرونتر می فروشه!) خواستم از نانوایی هم چندتا نان تنوری بخرم که دیدم هنوز پخت شروع نشده هشت نُه نفری گوشه کنار نشستن به انتظار.

از دکه نان رضوی، یک بسته نان جو خریدم با همان قیمت قبلی=۱۲تومن. بعد اسنپ گرفتم. یک پراید نقره ای آبی! قدیمی.

جوانکِ راننده! حواس پرت بود شایدم ناآشنا. وقتی بهش گفتم بپیچ راست، فرمان را گرفت سمت چپ.

ابتدا هم که سوار شدم دیدم فقط شیشه سمت خودش پایینه. دستگیره برای پایبن کشیدن شیشه هم نبود. ازش خواستم پنجره صندلی کنار راننده رو هم کمی باز کنه تا هوا جریان داشته باشه.

قبل از ورود به خیابانِ آخر پرسید: اینجاست مادر؟

جا خوردم از مادر گفتنش.

منتهی جواب دادم بله، سمت راست پسر.(با تاکید روی پسر)

در ادامه هم گفتم شانس آوردی یه پسر ۲۱ ساله دارم وگرنه میگفتم "مادر عمته"

جوانک باخنده گفت: مادرمن، از شما جوونتره! سی و نه سالشه و خودمم ۲۲ سالمه

دوست داشتم بهش بگم یه نوه دختری هم دارم. ۲سالشه.

دیدم همون یه دروغ کافیه. رسیده بودم خونه

بار میوه و تره بار رو که آشپزخانه گذاشتم پایین، آه از نهادم برخاست! هندونه نخریده بودم.

هندونه های پوست نازک ارزان قیمتی داشت خوو

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

دیگری

سلام

یک سری کارها هست که من هیچ وقت انجام نمیدم! مثلا من هیچ وقت نمیپرم هوا و عکس بگیرم! به نظرم کار مسخره ایست که به جای لبخندِ ملیح زدن و  ژست گرفتن، بین زمین و هوا معلق باشم و بخوام به دیگران بقبولونم که من اینقدر آدم خوشحال و باحالی هستم که میتونم تا ارتفاع یک متر بر جاذبه زمین غلبه کنم و تازه اون رو به ثبت هم برسونم!

 و یا مثلا من هیچ وقت نمیرم خدا تومن، پول بی زبون رو بدم و کیف بِرَند بخرم. هر چقدر هم که پولدار بشم مطمئنم که هیچ وقت اینکار رو نخواهم کرد. برای من ارزش یک کیف در حد یک کیف و حالا طرح و رنگ و جنسش است و نه بیشتر. نه در حد اسم سازنده اش و نه در تعداد چشمهایی که قراره به سمت من بکشاند و نگاه تحسین آمیز یا حسرت زده تحویلم دهد! من می‌دانم که هیچ وقت برای اثبات خودم به دیگران پول به جیب شنل و هرمس و لویی ویتون نخواهم ریخت و راستش کسایی که این کار رو می‌کنند هم، احمق می‌دانم. (کفش حسابش فرق دارد، بعضی کفشها ارزش پول گزاف رو دارند، حالا نه خدا تومن! ولی همون قدری که به من راحتی و راه رفتن بی دردسر عطا کنند)

خیلی کارهای دیگر نیز هستند که من هیچ وقت انجام نمیدم، تغییر رنگ موی سر و ابرو یا تغییر فرم ناخن و بزرگ و کوچک کردن اعضای صورت و...  (آرایشگاه رفتن برای من در حد مرتب شدن ابروها یا کوتاهی مو است)

و

نکته مهم: من خیلی کم برای خودم زندگی کردم. بلی، گویا من دوست دارم برای دیگران زندگی کنم و این خصلت خیلی بدیست.

مثلا من هیچ وقت برای دل خودم آرایش نمی‌کنم، اگر قرار باشه تمام روز رو خونه باشم، حتی کرم ضد آفتاب صبحم رو هم زورم میاد بزنم.

یا آشپزی... اگر فقط خودم تنها باشم ترجیح میدم غذای همیشگی رو بخورم (تا چندسال پیش! غذای همیشگی‌ام ماکارانی بود ولی ورم معده و کم آوردن نفس و ... مرا کشاند به سمت پلوخوری) الان خداروشکر دقت بیشتری برای خوردن، صرف می‌کنم اینکه چه وقت بخورم و چی بخورم. با اینهمه باز هم غذای ساده سالم رو ترجیح میدم تا پخت یه خورش پُر مخلفات. اجاق گاز من اغلب خاموشه مگر وقتی که هوای آشپزی به سرم بزند. آن وقت هر چه در یخچال هست بیرون می آورم و دو سه نوع غذا می پزم تا سرحال بیایم..

اینکه من برای خودم بهایی ندارم و این وجود دیگرانه که به زندگی من معنا میده خیلی برام خطرناک شده.

گویا لازمه یاد بگیرم که خونه ام رو برای احترام به شخص شخیص خودم مرتب کنم نه برای آمدن دیگران.

 لازمه یاد بگیرم که هر از چند گاهی خودم رو به یک رستوران شیک دعوت کنم فارغ از ترس هزینه اضافه و تلف کردن وقت.

 لازمه یاد بگیرم حتی برای لباس خونه هم علاوه بر راحتی و جنس مرغوبش به خوشگلی و رنگوارنگی اش هم توجه کنم.

.

.

 میخوام یاد بگیرم بیشتر برای خودم زندگی کنم.

خب در میانسالی فرصت کمتری هست.

برم ببینم چی ها دوست دارم که بخاطر دیگران فراموششان کردم.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

آبرو داری! یا چی؟

سلام

شنیده‌اید می‌گویند داخلش خودش را سوزانده بیرونش مردم را؟ (داخل خودم رو کشته بیرونم مردم رو)

عبارتی که در روانشناسی حاضر! به آن می‌گویند "سندروم اردک" از قرن‌ها قبل در فرهنگ ما مثل بوده.  

حالا چرا اردک؟

خُب اردک وقت شنا روی آب، با آن آرامشی که دارد و سربلند جلو می‌رود و سرخوش می‌چرخد. جذاب و خواستنی است  و ما هم غرقِ لذتِ تماشایش می‌شویم.

 غافل از اینکه این اردک آرامِ روی آب، از زیر دارد تقلا می‌کند و تمام قدرت پاهایش را به کار می‌گیرد تا بتواند حرکت کند و روی آب بماند.

چیزی که ما می‌بینیم فقط  اردک جذاب است بویژه آن تصاویری از شنای خانوادگی اردکِ مادر و ردیفی از جوجه اردکهای زیبا و خواستنی.

  اصطلاح "سندروم اردک" توسط پژوهشگران دانشگاه استنفورد پس از بررسی پست‌های مجازی چند دانشجو که خودکشی کرده بودند ابداع شد.

 بیراه نگفته‌اند که عقل مردم به چشم‌شان است. چون چیزی را باور می‌کنند که می‌بینند و هرگز از پشت پرده وقایع مطلع نمی‌شوند (یا خودشان تمایلی برای دانستن آن ندارند.)

 تا جایی که پنهان‌کاری، برای حفظ آبرو باشد و براساسِ مصلحت! مشکلی نیست و اتفاقاً بیان نکردن دردها و صبر بر نداری‌ها،  عزت نفس آدمی را هم تقویت می‌کند

 ولی

 وقتی برای پوشاندن رنجی که با آن دست به گریبان هستی به تضادها رو می‌آوری آن‌وقت دیگر اوضاع فرق می‌کند و عزت نفس اسمش می‌شود سندروم اردک. تضاد یعنی: می‌خواهی وانمود کنی خوشبختی ولی نیستی.

در حسرت یک سفر لاکچری هستی ولی همه سفرهای یک‌روزه به روستای اطراف شهر را هم طوری اطلاع‌رسانی می‌کنی که انگار به یک تور گردشگری رفته‌ای.

از کسی متنفری ولی لبخند می‌زنی و وانمود می‌کنی اوضاع تحت کنترل است.

 طوری از سفره رنگین، عکس در صفحه می‌گذاری که هر مخاطبی با دیدن عکس می‌گوید: وای خوش به حال‌شان!

 در زندگی‌ مشکلات فراوانی با همسرت داری ولی طوری در محل کار از عشق و محبت سخن می‌گویی که همکاران‌ ندیده عاشق این محبت دوسویه می‌شوند.

تو نداشته‌هایت را تعریف می‌کنی ولی آنها به پای داشته‌هایت می‌گذارند.

خُب مگر مجبوری؟!

متاسفانه اردک‌ها در استخر مجازی زیادند. آن‌قدر زیبا شنا می‌کنند که کسی به دنیای زیر آب‌شان شک نمی‌کند. آن‌قدر شادی و خوشبختی را ماهرانه بازی می‌کنند که کمتر کسی حدس می‌زند پشت پرده زندگی‌شان چه می‌گذرد.

با توجه به مَثَل چندصدساله! نمی‌توان گفت فقط نسل جدید، عقل‌شان به چشم‌شان است. منتهی امکان فضای مجازی این ناهنجاری را بیشتر کرده.

گویا آرزوهایشان ته ندارد و از همین حالا دنیایشان شده تظاهر به خوشبختی و شاد بودن.

افراط در تظاهر کردن به شادی می‌تواند عواقب دردناکی داشته باشد ها. (مثلا خودکشی)

لطفا بچه هایتان (تک فرزندتان) را لای پر قو نگه ندارید تا فرصت رویارویی با مشکلات و چالش‌های زندگی را بیابند.

لطفا خود (فرزندان یا والدین و خانواده) یا واقعیت زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید.

 جوان بودن صورتِ یک خانم پنجاه ساله را به حسابِ خوشبخت بودنش نگذارید. شاید او غرق مشکل باشد ولی از لحاظ پوست، شانس آورده باشد.

 شاید کسی که پولدار است و شما به آن غبطه می‌خورید شب‌ها آه بکشد و دعا کند کاش جای شما یا دیگری بود. (خب خدا بندگان عجیب الخلقه زیادی دارد)

 

بسیاری از ما شبیه همان اردک هستیم. هر روز در تقلا هستیم تا ظاهری آراسته و شاد به تماشا بگذاریم ولی در واقع غمگینیم و دل‌مان یک دل سیر گریه می‌خواهد.

مراقب نمایش اردک‌های خسته اما سرخوش اطرافمان باشیم. اگر در نزدیکی خود چنین اردکی را می‌شناسید کمی مهربانتر شوید بلکه دست از تقلا بردارد.

افراد زیادی به زندگی ما وارد یا از آن خارج می شوند. قبل از این که دیر شود برای کسانی که ارزش دارند وقت گذاشته و سعی کنید کنار آنها باشید.

.

.

.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

ای شرف الشمس هرامام خدیجه... مادر دلسوز ما سلام خدیجه

سلام

بی‌بی آغا، تنها مادربزرگِ دنیایی من بود. مادرِمادرم. مثل اغلب مادربزرگها وقتی پیشش بودی همه چیز می‌آورد تا بخورم! سالهای آخر، همراه خان‌دایی ضیاء زندگی می‌کرد (حکایتی شده بود این بخوربخور او و کلافگیِ منِ نُنُـرِ بچه سال که توسط یکی از زنان وراج فامیل، نُقلِ مجلس! شده بود... یادش گرامی)

اگر بی‌بی آغا نبود، گرامی مادر به دنیا نمی‌آمد و من نیز هم. روحش شاد و قرین رحمت واسعه الهی.

و

اینک بانو خدیجه و من... سالهاست یکی از دعاهای گرامی‌مادر، در حق من اینست که: خدا ثروت و عزت خدیجه را نصیبت کند.

من بانو خدیجه را دوست می‌دارم. معصوم نیست ولی عشق اول و آخرِ معصوم عالم است.

در عصری که ثروت، قدرت می‌آورد و جوازِ انجامِ هر عملی! (مانند همین عصر خودمان) ایشان ملقب به طاهره بود.

جوان بود و دیندار

مدیر بود و فروتن

تاجر بود و طاهره

ثروتمند بود و بخشنده

و در انتها

عاشق شد و وفادار (نام داد. مال داد. جان داد)

من بانوخدیجه را دوست می‌دارم. اگر حسرتِ زندگیِ زنی را داشته باشم، فقط حسرت زندگی ایشان است. همه چیز تمام...

شاید به ظاهر در مراسم خَتمش، یک ظرف خرما نبود تا بچرخانند. بانویی که تاجرِ بزرگِ حجاز بود و خرمای خاورمیانه را تامین می‌کرد. ولی

خوب زندگی کرد (نیمی در رفاه... نیمی در سختی). با عزت بود و با عزت رفت.

دیگران! هرچه می‌خواهند بگویند آبرودار اوست. تنها مادرِ جلیل القدر و ارجمند همه ما.

 

 این دستِ نیاز ما و این هم دستان مهربان تو،

 یا امّ المؤمنین، خدیجه کبری، دست ما را هم بگیر...

 

 

 

 

 

پ ن :

+ و خدیجه الکبری سلام علیها

+  توانگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز

آشوب

سلام

 

ببخشید وسط تحلیل جنگ اروپایی اکراین و...از آشوب درونی خودم می نویسم.

 

و اما دیشب! تو چه می‌دانی دیشب چه گذشت با آن همه سروصدا؟

آسمان گلبهار هم بلد نیست نگرانم باشد بیشتر عصبانی بود و صدای رعدهای نیمه شبش همان اندک آرامش پس از بالاآوردن را از من گرفت.

نخست:

جمعه، ارجمندبابا خبر داد سمت راست گلویش، اندازه یک نخود! درد گرفته. گفتیم در معرضِ بادِ سرد بوده و سرماخورده. غِرغِره آب نمک و شربت عسل و خیسانده لیموعمانی تا ... دیروز صبح که خبر رسید چه نشستی بیا که ایشان آماده شدند برای زیارت طبیب.

گویا درمان خانگی افاقه نکرده و علاوه براینکه قورت‌دادن برایش دردناک شده، گوش راست هم درد گرفته.

می دانید خوردن نیز علاوه بر مطالعه داستان تاریخی و پارک گردی! یکی از علاقمندی‌های مهمِ پدر من است.(وقتی قورت دادن دردناک بشود باید رفت پی درمان بی حرف پیش)

رفتیم کلینیک که هم داروخانه داخلش بید هم تزریقاتچی. خانم دکتر معاینه کرد و دارو تجویز شد و آمپول تقویتی زده شد و برگشتیم. اما..

تمام ماجرا برای قبل ظهر بود که قرص و شربتهای بابا را زمانبندی کرده تحویل گرامی مادر داده و برگشتم. کمی سردرد داشتم و خسته بودم!یک قرص سرماخوردگی خوردم و دراز کشیدم .

بعداز ظهر نیز سردرد داشتم که پس از غروب، ماجرا شروع شد.بی قراری و آشوب!

کمی تب، کمی درد رسید به لرز و تهوع و ...

تا چند ساعت امانم بریده شده بود تا استفراغ . چندبار که بالا آوردم گویا صلح شد و آرامش.

تازه کشور جسم آمد قرار بگیرد که آذرخش گلبهار رسید پرسروصدا.

 همزمان صدای دزدگیر ماشین و واق واق کردن هیجانی! یه توله سگ (که متوجه نشدم داخل بلوک بود یا بیرون)

سروصداهای نیمه شب، همان اندک آرامش پس از بالاآوردن را از من گرفت و خواب زده‌ام کرد.

امروز یکشنبه هنـــــوز تُخمِ چشمانم درد می‌کند و میل شدیدی به خوابیدن دارم.

خدایتان نگهدار

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همطاف یلنیـــز